9•~«به چیزی که میخواستی رسیدی»

290 46 3
                                    

در حالی که نفس هاش نامنظم شده بودن ماسک روی صورتش رو پایین کشید و از آیینه به پشت سرش نگاه کرد خودش بود یا توهم زده بود ؟نمیدونست! حتی نمیدونست که چرا اونجا واینستاد و سریع فرار کرد "نه..فقط شبیهش بود! امکان نداره اون باشه تو توهم زدی!!"در حالی که همش اینو با خودش تکرار میکرد به رانندگی ادامه داد..

در عین حال هوسوک‌سوار ماشین شد "فکر کنم سلبریتی بود!برای همین نخواست منتظر پلیس بمونه!"

یونگی در حالی که کمربندش رو می‌بست جواب داد

"به خاطر همین حواس پرتی های توئه!من که بهت گفتم با تاکسی میرم!"

  هوسوک با ناباوری به سمتش برگشت "اون کی بود که بهم

زنگ زد و ازم درخواست کرد راننده ی شخصیش بشم؟تقصیر توئه که بدون داشتن گواهینامه ماشین خریدی!"  کمی مکث کرد "اصلا برای چی ماشین خریدی وقتی ازش استفاده نمیکنی؟"

یونگی ابرویی بالا انداخت و ازپشت شیشه به بیرون خیره شد "کی گفته گواهینامه

ندارم؟" هوسوک کمربندش رو باز کرد "پس بیا خودت برون!" خواست پیاده بشه که یونگی با چشم های گرد شده مانعش شد "هی!" لبخند

کجی زد "امروز روز خوبی برای مردن نیست!تو برونی بهتره!" هوسوک‌ یک تای ابروش رو بالا انداخت و عصبی خندید دوباره کمربندش رو

بست "آخرین باری که ماشین روندی کی بود؟" یونگی دستی به گردنش‌کشید "ده سال پیش؟؟" هوسوک با چشم های گرد شده نگاهش کرد

"چی؟؟" ماشین رو روشن کرد "همون بهتر که دست به فرمون نشی!!"

یونگی الکی خندید که یاد چیزی افتاد "راستی...کادو خریدی؟" هوسوک‌ بعد زدن راهنما به سمت چپ دور زد "آره...روی صندلی پشتیِ!" یونگی لبخندی زد "اوه..دمت گرم!"سرش رو چرخوند به عقب نگاه کرد یک جعبه ی بسته شده با روبان روی صندلی پشتی بود سریع برداشتش لبش رو به دندون گرفته درش رو باز کرد اما وقتی با چیزی که داخلش بود رو به رو شد لبخند روی لبهاش خشک شد "این...چیه؟" "قشنگه نه؟؟" یونگی که به خاطر تیک  عصبی پلک سمت راستش می‌پرید عروسک باربی رو گرفت دستش "باربی..خریدی؟"

"برای یه پسر هفت سالِ باربی خریدی؟؟" هوسوک کمی مکث کرد "او..پسر بود؟" تن صداش بالاتر رفت "خب من چمیدونم تو نگفتی دختر یا پسر فقط گفتی برای بچه ی جین هیونگ کادو بخرم!منم با خودم فکر کردم دیدم به

جین هیونگ بیشتر بچه ی دختر میاد برای همینم باربی خ-" یونگی پرید وسط حرفش "به جای اینکه مغزت رو خسته کنی و فکر کنی زنگ میزدی ازم میپرسیدی!!" نفسش رو با آه بیرون داد هوسوک الکی خندید "هی هیونگ سخت

نگیر پسر باشه مگه پسرا دل ندارن؟؟اونام دوست دارن با باربی های خوشگل بازی کنن!"در عین حال به یونگی خیره شد ولی با دیدن حالت جدی صورتش لبخندش خشک شد "باور کن...شاید خوشش اومد!" و سریع نگاهش رو داد به خیابون یونگی عصبی به پیشونیش دست کشید باربی رو برگردوند داخل جعبه و درش رو بست "دیگه باید توبه کنم کار دست تو یکی نسپارم!" نیش هوسوک شل شد "ممنون میشم!" پسربزرگتر نیم‌نگاهی بهش انداخت و از روی تاسف سر تکون داد.

Koi No Yokan | Yoonmin🪐✔️Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin