16•~«حقایق پنهان»

240 37 2
                                    

"میخوای توی دادگاه علیه شرکت شهادت بدی؟" با داد اون مرد عینکی که موهای جوگندمی و کم پشتی داشت از جا پرید سر به

زیر در حالی که باانگشتهاش ور میرفت ترجیح داد چیزی نگه  و توپ رو بده دست نامجون تا اون به جاش حرف بزنه از آنجایی که زبون شیرینی داشت و شیوه ی بیانش همیشه جوری بود که با حرفهاش آدم رو خیلی غیرمنطقی قانع میکرد . "من ازش خواستم این کار رو بکنه لطفا از دستش عصبی نشید..." لب تر کرد "جیمین

یک ساعت دیگه اجرا داره اگه اجازه بد-" اما اون مرد دستش رو محکم کوبید به میز "تا این مسئله رو برای من روشن نکنه اجازه نداره جایی

بره..خودش مگه زبون نداره تو چرا به جاش حرف میزنی؟"  جیمین بالاخره سرش رو بلند کرد و با خشم بهش خیره شد دیگه خسته شده

بود از نگه داشتن حرف  توی دلش "جونگکوک سالهاست که دوستمِ من و اون دو تایی از بچگی آرزو داشتیم که مشهور بشیم و شدیم اون احتمالا دیگه نتونه مثل قبل برقصه و من تنها کاری که میتونستم براش انجام بدم رو میخوام بکنم .." از جاش بلند شد "این بلاها رو سر منم آوردین اما من ترجیح دادم سکوت کنم هیچ کاری نکردم و مثل همیشه به کار کردن ادامه دادم شما قول دادین که دیگه اون اشتباهات رو تکرار نمی‌کنید ولی بعدش معلوم شد همه چیز باد هوا بوده.."  نامجون سریع بلند شد و بازوش رو گرفت آروم به طرف گوشش خم شد "هی

جیمین باشه آروم باش..." اما جیمین سعی کرد پسش بزنه "من تو اون دادگاه شهادت میدن هیچکسم نمیتونه جلومو بگیره...میخوام به همه نشون بدم که پشت این صحنه های زیبا و حیرت انگیز چه حقایق کثیفی پنهانِ!"

به دنبال این حرف روی پاشنه ی پا چرخید و عصبی از اون اتاق خارج شد نامجون خجالت زده تعظیمی کرد "معذرت میخوام..." اینو گفته با دو به سمت در حرکت
کرد تا به جیمین برسه.
.....

به تلفنش که در حال زنگ خوردن

بود نگاهی انداخته پوزخندی زد و تماس رو رد کرد همین که سرش روبلند کرد یک نفر به سرعت از کنارش رد شد و باد خنکی ناشی از حرکتش ایجاد کرد بوی نارگیل به مشامش رسید از حرکت ایستاد و سر چرخوند از پشت نمیتونست صورتش رو ببینه پس شونه ای بالا انداخته به راهش ادامه داد انقدر حواسش پرت اون پسر شده بود که متوجه رد شدن نامجون درست از

کنارش نشد  دو قدم جلوترش اتاق رئیس قرار داشت بی معطلی خودش رو بهش رسوند  بعد دو تق وارد شد

...

در حالی که نفس نفس میزد روی زانوهاش خم شد از سر و روش عرق می‌چکید. دیگه بدنش کشش نداشت بیشتر از این تمرین کنه درد زانوش شروع شده بود با آخ و واخ  روی زمین نشسته به آینه ی سرتاسری پشت سرش تکیه داد

در حالی که زانوی پر از دردش رو ماساژ میداد دستش رو  به سمت ساکش دراز کرد از کنارش یک بطری آب برداشت  کمی ازش نوشید گوشیشم روی زمین کنار بطری های آب داشت خاک میخورد اونم گرفت دستشو به ساعت نگاه کرد هفت و نیم عصر شده بود و جیمین از نه صبح اونجا در حال تمرین بود اینکه زانوش تا اونموقع سالم مونده جای شکر داشت البته هنوز بدنش داغ بود درد زیادی رو حس نمیکرد

Koi No Yokan | Yoonmin🪐✔️Où les histoires vivent. Découvrez maintenant