«خبرگزاری رسمی تی تی نیوز»
__________________________مارک، بعد از پرداخت هزینهی عینک سوتزنان به سمت کلاب قدم میزد. بی دلیل خوشحال بود و نمیدونست چرا. خیابونهای لسآنجلس اون روز به شدت شلوغ بود، باید کیفش رو محکم میچسبید تا کسی چیزی از توش ندزدیده!
بارون گرفت و باعث شد مارک زیر لب غرغر کنه؛ پسر از بارون متنفر بود. بارون شدت گرفت و باعث شد مارک زیر بارون بدوه تا سر پناه پیدا کنه و خیس نشه.
زمین خیس بود و باعث شد مارک لیز بخوره و به یک نفر برخورد کنه. عینکش روی زمین افتاد.
«آقا، حالتون خوبه؟»نتونست مرد رو واضح ببینه، فقط عینک رو ازش گرفت، تشکر کرد و سمت سرپناهی دویید. وقتی که عینکش رو گذاشت، دنیای متفاوتی رو دید؛ دنیایی که به هر کس نگاه می کرد عمیق ترین افکارش رو، صادقانه می دید.
«فردای اون روز.»
YOU ARE READING
the glasses┆kv ✔️
Fanfiction📱 the glasses ┆٫ عینک kookv تمـــام شده ✔️ ⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋ جئون مارک، یک زندگی عادی داشت مثل تمام پسرهای بیست و چند سالهی دیگه. با دوستهاش وقت میگذروند به دوست دخترش میرسید؛ تا اینکه اون عینک رو پیدا کرد، عینکی که باه...