5

3K 580 73
                                    

«بلوبری منحرف»
_________________________

امتحان کردن دکلره توی خونه، وقتی که اولین باری‌ که ازش استفاده می‌کنی، یک خریت بزرگه! تئو این رو می دونست و باز هم رفت تا موادش رو بخره.

همون‌طور که خرید می‌کرد ویدئو یوتیوب هم دنبال می‌کرد تا بدونه باید چیکار کنه. نمی‌دونست چرا ولی به دلایلی دوست داشت خودش توی خونه موهاش رو رنگ کنه و آرایشگاه نره.

مواد رو خرید. حالا جلوی اینه ایستاده بود، به مدت پنج دقیقه! با خودش کلنجار می‌رفت و در آخر تصمیم گرفت به آرایشگاه بره و موهاش رو نسوزونه.

 حالا جلوی اینه ایستاده بود، به مدت پنج دقیقه! با خودش کلنجار می‌رفت و در آخر تصمیم گرفت به آرایشگاه بره و موهاش رو نسوزونه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


اصلا فراموش نکرده بود که امروز با مارک قرار داره

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اصلا فراموش نکرده بود که امروز با مارک قرار داره. پس لباس‌های بهتری پوشید و ادکلن خوش‌بوی گرون قیمتش رو روی تنش خالی کرد.

مادرش رو دید که تلویزیون تماشا می‌کنه. بی‌حرف از کنارش رد شد و سمت آشپزخونه رفت:«کجا می‌ری؟»
همیشه وقتی تنها بودن، کره‌ای صحبت می‌کرد.
«با دوستم می...»
«تو دوست داری؟!»

«اره.»
از روی مبل بلند شد و بدو بدو سمت پسرش رفت:«خب! تعریف کن، اون کیه؟ دختره یا پسر؟ ازش عکس داری؟»

تئو خندید:«اسمش مارکه. توی یک دانشگاهیم. اصالتا کره ایه ولی فکر نمی کنم بلد باشه. عکس هم نه...ندارم.»

اوه قطعا قرار نبود اون عکس های نیمه برهنه مارک که توی توییت می کرد رو نشون مادرش بده.

زن ریز ریز خندید و گفت:«پس امروز هر وقت که تونستی یواشکی ازش عکس بگیر!»
با خنده تأیید کرد و بعد کلید ماشینش رو برداشت راه افتاد. وقتی از خونه خارج شد لبخند از روی لبش پاک شد:«نباید می گفتم کره ایه! قطعا یک روز شمارهٔ مارک رو پیدا می کنه و وقتی که از دانشگاه رسیدم می بینم که مارک روی تختم نشسته و عکسای خودش که چاپ کردم و کنار تخت گذاشتم رو می بینه!»

همین افکار باعث شد رسیدنش رو اصلا حس نکنه.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

عینک داشت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

عینک داشت. دید که تئو به چی فکر می‌کنه. روبروی همدیگه نشسته و منتظر دانلود شدن یک فایل برای پروژه بودند. مارک سریع گفت:«نه! بهت میاد.»

تئو به این فکر کرد که آیا مارک واقعا ذهنش رو خوند؟ اما بخاطر غیر ممکن بودن این ماجرا خندید. مارک سریع گفت:«منظورم این بود که موهات...خوب شده.»

این قرار دومشون بود. از عمد عینک پوشید تا افکار پسر رو بخونه. کنجکاو دنبال نظر تئو دربارهٔ خودش می گشت. شخصیت پسر درسخون براش جذاب و ستودنی بود. تئو گفته بود که هر روز شیش صبح بیدار می‌شه و شروع می‌کنه به درس خوندن، و چون پدرش تامینش می‌کنه سر کار نمی‌ره و کاملا روی درسش تمرکز کرده؛ می‌خواد درست مثل پدرش یک بیزنس‌من موفق بشه. اون هم تفریح‌های خودش رو داره و زمان درس خوندن و تفریحاتش به همدیگه آسیب وارد نمی‌کنه.

جدای از اون، نسبت به اون همه پولدار بودن خانواده‌اش، و اینکه یکی از باهوش ترین درس‌خون ترین دانشجو هاست، فخر فروشی نمی‌کنه و روح زیبایی داره.
تئو لبخند زد:«جدی، یا برای اینکه دلم نشکنه می‌گی؟»

مارک خیلی جدی یک تای ابروش رو بالا داد و بعد از صاف کردن عینکش، به صندلی تکیه داد و بیخیال گفت:«جدا خوب شدی! ممکنه باهات قرار بذارم مرد.»

پسر خوش شانس بود که مارک روش رو برگردوند و ندید مغز تئو مثل شخصیت های انیمه پشت سر مارک رو صورتی رنگ کرده و از سقف کافه شکوفه گیلاس می‌ریزه. حرکات مارک براش آهسته شده بود و آهنگ ملایمی در پس‌زمینه مغز پسر پخش می‌شد.
«دانلود شد. ت...تئو؟!»

مارک اصلا انتظار نداشت وقتی چشمش رو بر‌می‌گردونه، توی ابرک تصورات پسر تصویر بوسه‌ی هات از خودش و تئو باشه، و حالا اون گیج شده بود. تخیلات پسر مو آبی، عالی عمل می‌کرد. مثل اینکه تئو اونقدر ها هم خوش شانس نبود.

___________________________
🧡اینکه مغز آدم خونده بشه، ترسناکه.
*من همیشه از اینکه یکی مغزم رو بخونه می ترسم.

🧡تو که سفیده پوستت، کامنت می دی به دوستت؟):

the glasses┆kv  ✔️Where stories live. Discover now