«چیشیا»
· · ─────── ·𖥸· ─────── · ·«یک ساعتی میشه که مارک و تئو رسیدن.»
سوفیا گفت، درحالی که میدونست تئودور میشنوه. گوشهای مو آبی تیز شد.
«به نظرت مارک واقعا دوستش داره یا همهش اداست؟»سوفیا شونه بالا انداخت و ابرو به تهیونگ اشاره کرد:«یه نگاه به باسنش بنداز، چیزی نیست که مارک ولش کنه. جدا از اون، تازه فهمیدم وقتی من و مارک با همدیگه بودیم چرا انقدر میچسبید بهش. مارک هم از عمد موقعی که امتحان داشتیم کنارش مینشست.»
یکی از دخترها گفت:«فکر کنم تنها دلیل درس خوندنش مارک بود؛ چون الان هی داره بیشتر و بیشتر نمراتش پایین میاد.»
نقطه ضعف تهیونگ. بله، درس خوندن و موفق شدن و سر افکنده نکردن پدرش نقطه ضعفِ اون بود حالا اون سه، این ماجرا رو هدف گرفته بودن.
تهیونگ دوست نداشت به این مهمونیها بیاد و تنها دلیلش هم همین بود. از حرفهای مردم بيزار بود و فراری.
به جونگ کوک نگاه کرد. کت چرم مشکی و تیشرت تنگ زیرش. جذاب بود. تهیونگ تا ابد میتونست اون لحظه و اون قهقههی دوستپسرش رو دوباره و دوباره نگاه کنه. نگاه مارک گاها دنبال مو آبی میگشت و وقتی پیداش میکرد با لبخند لب میزد:«بیا اینجا.»
تهیونگ هم با لبخند سر تکون میداد و خودش رو جوری نشون میداد انگار سرگرم گوشیه. به اطراف نگاه کرد که چطور بعضی دخترها و پسرها به مارک نگاه میکردن و با کناریشون مشغول پچپچ میشدن. چی میگفتن؟
این سوال باعث شد تهیونگ اروم سمت اونها قدم برداره تا نامحسوس صداشون رو بشنوه.
«اوه واقعا با سوفیا کات کردن؟! چرا؟!»«سوفیا با دوست صمیمی مارک بهش خیانت کرد.»
یکی از پسرها گفت:«خدای من! مارک الان با کسیه؟»
«جنیفر گفت با یه پسره خوابیده. نمیدونم باهمن یا نه. امیدوارم سینگل باشه چون خدای من از روی شلوار هم مشخصه بزرگه. می خوام امشب بهترین سواری عمرش رو بهش بدم.»بهترین سواری عمرش؟ تهیونگ پوزخند زد و با سرگرمی به اونها خیره نگاه کرد، انگار شوی مورد علاقهاش رو تماشا میکنه.
«جولی... اون داره به ما نگاه میکنه؟!»دختری که جولی صدا شده بود بود، چشمهای از ذوق براقش رو به مارک دوخت و لبش رو اروم گاز گرفت:«آره... اوه سلام مار...»
مارک، بیتوجه از کنار اونها گذشت و دو قدم جلوتر به تهیونگ رسید:«بلوبری چرا نمیای پیشم؟»
اگر علاقهی تهیونگ به جونگ کوک رو گربهای لوس و سفید تصور کنیم، اون گربه الان توی قلب تهیونگ از خوشحالی به دیوارهها چنگ میزد. تهیونگ فهمید چقدر احساس بامزهای داره وقتی کسی که همه میخوانش، مال توئه. جونگ کوک، آروم شقیقهاش رو بوسید و کنار گوشش اروم گفت:«کسی که چیزی نگفته؟»
ESTÁS LEYENDO
the glasses┆kv ✔️
Fanfic📱 the glasses ┆٫ عینک kookv تمـــام شده ✔️ ⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋ جئون مارک، یک زندگی عادی داشت مثل تمام پسرهای بیست و چند سالهی دیگه. با دوستهاش وقت میگذروند به دوست دخترش میرسید؛ تا اینکه اون عینک رو پیدا کرد، عینکی که باه...