10. مقصر

133 39 48
                                    

سهون بعد از جواب دادن تماس، از اتاق جونمیون خارج شد. پسر بازیگر روی تخت نشست و آستین لباس بافتی که پوشیده بود رو بالا زد تا جای سوزن سرم رو ببینه. "چقدر درد میکنه." لب‌‌هاش آویزون شد و به در نگاه کرد. "قبلا وقتی با همکاراش حرف میزد پیشم میموند، جدیدا چرا اینجوری شده؟"

"عمو!"

با شنیدن صدای سومین، جونمیون فورا آستین لباسش رو پایین آورد. "چی شده؟"

"عمو کیونگسو برام پپرو خریده!" دختر با بسته‌ی پپروی توی دستش بغل جونمیون پرید. "میخوری؟"

"آی... باشه. بازش کن با هم بخوریم." به برادر‌زاده‌اش کمک کرد تا بهتر روی پاهاش بشینه. "چیشده که برات خوراکی خریده؟"

شونه‌هاش رو بالا انداخت. "نمیدونم."

"هیونگ!"

جونمیون به کیونگسو نگاه کرد. "کیونگسویا، چه شده؟"

"باورت نمیشه!" وارد اتاق شد و روی صندلی چرخدار جونمیون نشست و با پاهاش خودش رو به طرفش کشید. "امروز با آرا رفته‌ بودیم بیرون."

"قبول کرد دوست‌دخترت شه؟"

"آره!" کیونگسو با ذوق ایستاد.

"خودشه!" دستش رو زیر پاهای سومین برد و بعد از بغل کردنش بلند شد. "آره! آره!" پسرخاله‌ش رو با دست دیگه‌ بغل کرد.

"خیلی خوشحالم، هیونگ!"

"عموها... عموها بسه. عموها!" با صدای دختر اون دو نفر از هم جدا شدن و فاصله گرفتن. "داشتم... خفه... میشدما."

"عمو رو ببخش، پرنسسم." جونمیون گونه دختر رو بوسید و دوباره روی تخت نشست. "خب، دو کیونگسو توضیح بده."

"در واقع... امروز خیلی روز خوبی بود!" کیونگسو روی صندلی نشست. "فهمیدم کسی که این‌ همه سال روش کراش بودم بهم علاقه داره و همینطور بهش گفتم چه حسی بهش داشتم‌."

"خب؟ تو اول شروع کردی؟ چی گفتی؟"

"نه. خودش بهم اعتراف کرد. بعدا کامل بهت توصیح میدم." گوشیش رو از تو جیبش درآورد. "از عجایب‌ امروز اینم هست که حتی یه مقاله هم برای بخش حوادث پیدا کردم تا روش کار کنم. یکمی ازش نوشتم... توضیحات بیشتر رو از سهون میگیرم."

"سهون چی رو باید توضیح بده؟" جونمیون پرسید. "چی شده مگه؟"

"بهت نگفت؟" کیونگسو پشت گردنش رو خاروند. "فکر کردم گفته. من و سونبه- یعنی من و آرا یه جسد کنار دریا پیدا کردیم. انگار غرق شده بود. بعدا که دوست‌پس-" نگاهش رو از چشم‌های درشت‌شده‌ی پسرخاله‌ش به سومین داد، خوشبختانه دختر مشغول خالی کردن بسته‌ی پپرو‌‌یی بود که براش خریده بود. "یعنی آره. ببخشید، اشتباه شد. سهون بهم زنگ زد گفت که احتمالا با پرونده‌های توی سئول ارتباط داشته باشه."

Fatal CommentsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora