26. قاتل

163 27 292
                                    

ییشینگ دست‌هاش رو به هم مالید و آهی از روی ناراحتی کشید. "واقعا متاسفم که همچین اتفاقی برات افتاده." به آرومی با تن صدایی ناراحت گفت. "امیدوارم که-"

"نیازی به تاسف تو نیست." جونمیون به سمت دیگه‌ای نگاه کرد. "نمیخوام بدونم که از کی پرسیدی من کی نوبت شیمی درمانی دارم. فقط برو. اگه سهون اینجا ببیندت استخوناتو میشکنه." بهش نگاه کرد. "و قطعا بجای متوقف کردنش، با لذت نگاهش میکنم."

"اتفاقا اومدم تا درمورد اون دوست پسر روانیت صحبت کنم..."

"دوست پسر روانیم؟" با عصبانیت کلمه‌ی آخر رو زمزمه کرد. "درسته که بخاطر اینکه دوست پسرم بهش حسادت میکنی ولی بهت اجازه نمیدم خیلی راحت بهش توهین کنی!"

"بهش بگو دست از سرم برداره، خب؟" از روی صندلی بلند شد و ایستاد. "خدای من... اصلا میدونی با من چیکار میکنه؟ توهم زده که من قاتلی، جنایتکاری، چیزیم!"

"بعید نیست که باشی..." شونه‌هاش رو بالا انداخت و به سوزن توی دستش نگاه کرد.

ییشینگ‌ سرش رو تکون داد و دستی روی شونه جونمیون گذاشت. "منطقی باش، هیونگ! خواهش میکنم. من و تو چند سالی با هم تو رابطه بودیم! من دوست‌پسرت بودم! همون‌ دوست‌پسر آروم و خوش‌اخلاق، آخه واقعا باور میکنی که من آدم بکشم؟"

جونمیون نفس عمیقی کشید. "خب نه... تو واقعا دست و پا چلفتی تر از اینی که بتونی یه قاتل باشی."

"دقیقا! منم همین-" مکث کرد. تازه متوجه حرفی که جونمیون زده بود شد. "وایستا ببینم، چی؟"

"مگه دروغ میگم؟"

"جونمیون، عزیزم، برات-" با صدای سهون، پسر جینی به سمت‌ در برگشت. "تو اینجا چه غلطی میکنی؟"

"اوه، سلام!" دست تکون داد. "اومدم یه سری به جونمیون بزنم، به هر حال... قدیما... "

"قدیما چی؟" کارآگاه جلوتر رفت و وسایل رو روی میز گذاشت. "هوم؟"

"خب... یه دورانی... بین اون‌ و من یه چیزایی بود، خواستم..."

"خواستی چی؟"

"فقط اومده بوده منو ببینه، به عنوان دوست قدیمی." جونمیون آهسته گفت. "اذیتش نکن. الان داشت می‌رفت."

"اوه، که اینطور. خب، خدانگهدار." در رو نشون‌ داد. "برو دیگه."

"خیلی خب... مراقب خودت باش، جونمیون. درمورد بیماریت، فایتینگ!" سریع بیرون‌ رفت.

"اون‌ قاتل نیست، الکی دنبالش نکن."

"از کجا مطمئنی؟" کنار تختش نشست. "خیلی از مشخصاتش شبیه قاتله."

پسر بازیگر بهش نگاه کرد. "چه خوشت بیاد، چه خوشت نیاد، من مدتی از زندگیم رو همراه ییشینگ‌بودم. میشناسمش. اون حتی موقعی که دیوانه‌وار عاشقم بود و با هم تو رابطه بودیم، جرات نداشت بخاطرم آدم‌ بکشه؛ الان دیگه کاملا غیرممکنه."

Fatal CommentsOnde histórias criam vida. Descubra agora