جیمین pov:
اره من عاشق شدم
عاشق جئون جونگ کوک پسری که توی نگاه اولم عاشقش شدم
دوست داشتم ساعت ها باهاش وقت بگذرونم
ساعت ها باهاش زیر نور خورشید دراز بکشم
اما باید چطور بهش می گفتم؟
مطمئنم اون حسی به من نداره اون منو به چشم دوست خودش میبینه
باید بیخیال احساسم بشم ؟
توی تخت مثل دیوونه ها دراز کشیدم و با خودم فکر می کنم
اون پسر تمام ذهن منو درگیر کرده
وقتی یادش میوفتم خود به خود لبخند می زنم
چرا انقدر دلتنگشم من همین دیروز دیدمش؟
وارد پروفایل اکانت کاکائو تالکش شدم
روی عکسش کلیک کردم و بهش زل زدم
خدای من این پسر عالی بود
از لب های خرگوشی اش تا چشم های ملیح زیباش
زاویه فک اش موهای قهوه ای اش
من دیوانه بار دوستش دارم
............................................................................
اون یک هفته اس که به کالج نیومده
هر روز نگران تر می شم
اما من می ترسم که بهش پیام بدم
می ترسم که از من متنفر باشه می ترسم که از پیام من خوشحال نشه
بالاخره ترسو بودن کنار گذاشتم بهش پیام دادم
من: جونگ کوک شی چرا نمیای کالج ؟مشکلی پیش اومده؟
جونگ کوکی:خوب نبودم اما فردا میام ...
سریع پاسخ پیامم رو داد
یعنی از دیدن پیامم خوشحال شده؟
یا شایدم همینطور پاسخ داده؟
توی مبل به خودم پیچیدم و ذوق زده شدم
از اینکه بالاخره فردا میاد خوشحالم
اما گفته بود که حالش خوب نبوده
یعنی چقدر اذیت شده؟
جونگ کوک بیچاره ی من حتما خیلی درد کشیده
پریدم روی تخت و سعی کردم بخوابم
باید زودتر فردا بشه باید زودتر ببینمش
چشم هامو بستم و به سرزمین رویاهام انتقال پیدا کردم+نه نه این تیشرت خوب بنظر نمی رسه
تا الان ده تا تیشرت عوض کردم
چرا احساس می کردم توی هیچکدوم خوب بنظر نمیرسم؟
ساعت ۸ و نیم بود و حسابی دیرم شده بود
پس در آخر ی پیرهن سفید تنم کردم
با عجله به سمت کالج می دویدم
لعنتی حسابی دیر شده بود
وقتی رسیدم خیلی آروم در کلاس زدم و وارد شدم
با چشم هام دنبال جونگ کوک گشتم تا اینکه همون جای قبلی پیداش کردم ی پیرهن آبی پوشیده بود که داخلش مثل فرشته ها بنظر می رسید
بهم اشاره کرد که کنارش بشینم منم رفتم و کنارش نشستم
دوباره ضربان قلبم بالا رفت
_فکر می کردم قرار نیست بیای
چی باید بهش بگم
لعنتی من حتی نمی تونم توی چشم هاش نگاه کنم
+امم...من فقط خواب موندم
از تماس چشمی باهاش طفره رفتم
لبخند بهم زد و مشغول درس شد
کل کلاس فقط بهش یواشکی زل میزدم
با آرامش به صحبت های استاد گوش می داد و نوت برداری می کرد
بعد از اتمام کلاس تمام جرئتم جمع کردم تا بهش پیشنهاد بدم که باهام به شهربازی بیاد
+جونگ کوک ...اگر مشغول نیستی می تونی باهام به شهربازی بیای می دونم مسخره اس ولی من یسری بلیط اضافه دارم
برگشت و بهم نگاه کرد یعنی نمی خواد باهام بیاد؟
_البته که میام!
خیلی وقته که به شهربازی نرفتم
با هیجان بهم گفت
خوشش اومد اره؟
+پس بیا بعد از کالج بریم چطوره؟
_عالیه
ذوق کردنش خیلی کیوته
YOU ARE READING
when I felt in love | kookmin
Fanfiction❗️متوقف شده❗️ توی این دوره زمونه کمتر کسی پیدا میشه که واقعا عاشق بشه معمولا تمام عشق ها فیک و جعلی هست و بخاطر خواستن پول و ثروت زیاده اما این برای جیمین متفاوت بود اون به پسری ساکت مهربون توی کالجی که درس می خوند دل میبنده پسری که بخاطر بیماری ا...