part4

37 3 0
                                    

*صبح روز بعد*

{جونگکوک}

با اینکه هنوز یکم گیج میزدم از خواب بیدار شدم و به اطرافم نگاهی انداختم، بعد از گذشت چند دقیقه فهمیدم که تو اتاق خونه اون پلیسم! اما منکه... من دیشب توی بار بودم!
تاجایی که یادم میاد با سومین حرف زدم و بعدش شروع کردم به نوشیدن... هر چی به بعد از اون ماجرا فکر میکنم هیچی یادم نمیاد!

سمت روشویی توی دستشویی اتاق رفتم و ابی به دست و صورتم زدم که با نقش بستن یه سری تصاویر از دیشب جلوی چشمام رسما دیونه شدم!

_فاککک، نهه امکان نداره من بوسیده باشمششش، گاددد بگین که یه بازی کثیفه! ریدم اب قعطه رسما.

*سوم شخص*

جونگکوک داشت توی اتاق رسما خودشو خفه میکرد و به این ور و اونور میکوبید!!

_حتما دیونه شدم مطمعنم! چجوری ممکنه بوسیده باشمش؟ من حتی دوسش ندارم!

بعد دوباره جیغ خفه ای توی بالشت کشید و سرشو بالا آورد
_من مست بودم پس مشکلی نیست! اره پسر همینه، تو جئون جونگکوکی! هر کاری دلت بخواد میتونی بکنی! اصلا بوسیدمش که بوسیدمش که چی ها مثلا میخواد چیکار کنه من مست بودم و نفهمیدم چیکار کردم!

جونگکوک که در حال جنگ با خودش بود با صدای در صاف توی تخت نشست

"ارباب گفتن بهتون بگم بیایید پایین برای صبحانه"

گفت و رفت!

تهیونگ هنور از بوسه دیشب توی شوک بود ولی به روی خودش نیاورد و خیلی عادی سر میز نشسته بود پنکیکشو میخورد.

_بشین کوک، الان لیزا صبحانتو میاره!

با حرفای تهیونگ، جونگکوک نشست و بعد از اومدن صبحانش خورد و رفت و حتی پشت سرشم نگاه نکرد(😂بچم)

___________________________
*اداره پلیس*

همه توی اتاقک مخصوص گروهشون جمع شده و منتظر تهیونگ بودن!
تهیونگ با کت و شلواری رسمی و شیک وارد اتاق شد و بلافاصله بعد از سلام و احوال و پرسی شروع کرد به توضیحات:

+بعد از چند بار حرف زدن با اون پسر متوجه به چیز عجیب شدم، با اینکه اون مرد جونگکوک رو پسرم و صدا میزنه و خودش رو پدرش معرفی کرده ولی پدرش نیست و در واقع عموی جونگکوکه!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

+بعد از چند بار حرف زدن با اون پسر متوجه به چیز عجیب شدم، با اینکه اون مرد جونگکوک رو پسرم و صدا میزنه و خودش رو پدرش معرفی کرده ولی پدرش نیست و در واقع عموی جونگکوکه!

جیمین با بهت گفت: یعنی داری میگی دروغ گفته که پسرشه؟ پس پدرش کیه و کجاست؟

در جوابش فقط سومین بود که گفت: شاید.. مرده! یا مفقود شده!!!

یونگی که چیزی یادش اومده بود گفت: اون زنی که جون سالم به در برده بود گفت که اون پسر به میل خودش مرد کناریشو نکشت و به دستور رییسش بوده که ظاهرا منظورش جئونه و حتی بعد از کشتنش توی شوک بود!
تهیونگم در ادامه توضیح داد: راستش روز اولی که جونگکوک اومده بود خونم کلی همه جا رو بهم ریخته بود و چون توی پام میخ رفت مثل ابر بهاری داشت اشک میریخت و فرداش اینطوری بود که من جئون جونگکوکم کسی حق نداره بهم دستور بده و پاشد رفت بار...

با مکثی که تهیونگ کرد جیمین با یه لبخند شیطانی بهش زل زد و باعث شد جیغ تهیونگ به هوا بره

+یااا جیمیناا

هوسوک که تا اون لحظه ساکت بود با نگاهی که جیمین به تهیونگ انداخت خندش گرفت ولی زود قورتش داد و گفت: خب پس ما تقریبا به این نتیجه میرسیم که اون اصلا بچگی خوبی نداشته احتمالا! شاید اون فقط یه قاتل بیگناهه!

کف دستشو بهم زد و ادامه داد: خیلی خب بچه ها کارتون عالی بود اطالاعات مهمی بدست اوردیم که کمک زیادی بهمون میکنن، تهیونگا تو فعلا سعی کن از اون پسر اطلاعات بگیری؛ جیمین و یونگی شما دوتام برید به سرد خونه ای که جسد مردی که توی انبار پیدا شده توشه پزشک قانونی گفتن که مدارکی بدست اوردن و میتونه کمکمون کنه، و تو سومین، یه هفتس که نخوابیدی دختر امروز پاشو برو استراحت کن.

حرفای هوسوک که تموم شد میخواست بره بیرون که با صدای جیمین متوقف شد

"شما چی فرمانده؟"
-من کار مهمی دارم و اگه امروز بتونم تمومش کنم مطمعنم خیلی بدرد پرونده میخوره اما فعلا یه رازه!
خب بچه ها فایتینگگ!

با تموم شدن حرفای هوسوک همه پراکنده شدن تا یروز پر مشغله دیگرو شروع کنن

_____________________
اینم یه پارت دیگه😀
امشب بازم شاید دو یا شایدم یه پارت دیکه اپ کردم ولی پارت های بعدی خیلی قراره جالب تر باشن😁🌙
ووت یادتون نره پرنسسام💗

innocent killer Where stories live. Discover now