part7

27 6 0
                                    

*ایستگاه پلیس*

_واووو ببینید کی اینجاستتت! بچه ها، شما همچین کسی میشناسید که تو اداره پلیس کار کنه؟!

جیمین از وقتی پاشو داخل گذاشته بود داشت بهش تیکه مینداخت، چشمی براش چرخوند و گفت:
"یا جمن شی، بهتره سرت تو کار خودت باشه الان اصلا حوصله جر و بحث باهاتو ندارم، اصلا برو سر به سر یونگی هیونگ بذار!"

یونگی که تا اون لحظه ساکت بود با شنیدن حرفی که تهیونگ زد بصورت ترسناکی برگشت و هشدار داد
"جرئت کن و نزدیک من شو جیمین، جنازتو تحویل میدم!!"
سومین که در مرز انفجار از خنده بود و سعی میکرد خفه نشه
" یاا.. یوونگیا... تو یه پلیسی مرد نباید که... نباید که قاتل بشی! "

همه تو حس و حال کار کردن بودن که با باز شدن در اصلی همه نگاها روی در قفل شد؛ در واقع شخصی که اومده بود اونجا حتی فکرشو نمیکردن روزی بخواد پاشو اونجا بذاره! هوممم احتمالا تا الان حدس زدید که چخبره! بله درسته، جئون جونگکوک وارد اون اداره پلیس کذایی شده بود!

تهیونگ که اخرین دیدارش با جونگکوک به دعوا ختم شده بود با چشم هایی گرد نگاش میکرد و میخواست حرفی بزنه ولی دهنش مثل ماهی فقط باز و بسته میشد و کلمات ازش خارج نمیشدن!
_جون... جونگکوک!

جونگکوک درو و بست و رو یکی از صندلیایی که اونجا بودن نشست، پاشو روی پاش انداخت و با دقت نگاهی به اطراف کرد، در ظاهر هیچ چیز عجیبی وجود نداشت اما جونگکوک با دیدن سومین، خواهر عزیزش، که با یونیفرم پلیس رو پشت یکی از میز ها نشسته بود احساس کرد که قلبش تیر کشید.

_آم خب... سلام! راستش خیلی فکر کردم بهش و تصمیم گرفتم کمکتون کنم عموم رو دستگیر کنید! ولی...

کلمه اخرو با تن صدای بلند تری گفت و ادامه داد:
_فقط عموم! دست به انبار ها و اسلحه های توش بزنید کاری میکنم از کردتون پشیمون بشید!!

بعد از حرف جونگکوک همه با دقت داشتن انالیزش میکردن مخصوصا یک نفر! جیمین شییی!!

جیمین که تا اون لحظه ساکت بود به حرف در اومد و گفت:
"واو تهیونگ خدا لعنتت نکنه... همچین جیگریو از ما محروم کردی؟؟ سومین نگاش کنن، رسما شبیه یه الهه است! ولی حالا که فکر میکنم شبیه تو هم هست!"

سومین از حرفای جیمین جا خورد و متوجه نشد جیمین فقط باهاش لاس زده، دستی پشت موهاش کشید و گلوشو صاف کرد.

تهیونگ با عصبانیت خاصی به جیمین نگاهی انداخت و گفت: جیمینا، انگار شما داشتید یکاری انجام میداد مگه نه؟ چرا فقط برنمیگردی سرکار قبلیت؟؟

جیمین سری تکون داد و برابر شد با برخورد نگاهش با نگاه برزخی یونگی که تا همون لحظه ساکتتت به جیمین و لاس زدناش زل زده بود!
جیمین که کو... چیز جونشو در خطر میدید گفت:
_باشه باشه غلط کردم اقایون اروم باشید!

innocent killer Where stories live. Discover now