Part 1

190 36 23
                                    

💉🖤📂
#BCLProject
𝐏𝐚𝐫𝐭: #1

وقتی چشماشو باز کرد، یه نورِ کور کننده باعث شد چشماشو دوباره ببنده. سرگیجه داشت و نمی‌فهمید دور و برش چه خبره... آخرین چیزی که یادش میومد یه حمله بود... گریس مالوری رو به یاد می‌آورد و تیمش... پی‌بک... اما یه چیزی درست نبود... نمی‌دونست چطور اینجا گیر افتاده و مثل یه انسان رقت انگیز حتی نمیتونه خودشو نجات بده...

وقتی دوباره چشماشو باز کرد اینبار نور کمتر اذیتش کرد، با تفاوت اینکه تار می‌دید... گوشش سوت می‌کشید و بوی عجیبی حس می‌کرد... یه بویی مثل مواد شیمیایی... انگار که توی یه... آزمایشگاه باشه!

وقتی بالاخره هوشیار شد متوجه شد واقعا توی آزمایشگاهه. دور و برش چندتا دکتر بودن که به یه زبون دیگه حرف می‌زدن...

"روسا؟.."

متوجه شد که روس‌ها اونو اسیر کردن. رقت انگیز بود. سعی کرد از جاش بلند بشه ولی نتونست. درحالی که فقط یه شلوار پاش بود به تخت بسته بودنش و کلی دستگاه عجیب غریب اطرافش بود.

"شما کصکشا... این کیریا رو از من باز کنین!"

دکترها متوجه هوشیار شدنش شدن. اومدن بالای سرش و شروع به چک کردنش کردن و درحالی که چیزایی رو یادداشت می‌کردن، حرف می‌زدن.

"چه کصی میگین شما کونیا!"

اینکه نمی‌فهمید اطرافش چه اتفاقی افتاده فقط باعث شد دوباره کنترلش رو از دست بده و واسه یه حمله وحشیانه دیگه آماده بشه...

دکترها فریاد زدن و چیزایی رو گفتن که اون فقط "سولجر بوی" رو با اون لهجه غلیظ تشخیص داد. بعد اونا یه ماسک گذاشتن روی دهنش که یه گاز رو به جای اکسیژن بهش می‌رسوند... و بعد، سولجر بوی دوباره بیهوش شد.

دفعه بعد که به هوش اومد، اونا سعی داشتن با اره برقی دستشو قطع کنن که اصلا تاثیری هم نداشت.

"کصکشای مادرجنده با این کیری برید کیر خودتونو تیکه تیکه کنید"

اون داد زد و تقلا کرد تا بیخیالش بشن اما تاثیری نداشت. اونا قرار نبود بیخیالِ بهترین غنیمتشون بشن... "غنیمت" این چیزی بود که سولجر بوی درمورد خودش برای اونا فکر میکرد. بدون هیچ حدس و گمانی درباره اتفاقی که واقعا افتاده...

وقتی تلاش‌هاشون واسه تیکه کردن دستش بی‌نتیجه موند بیخیالش شدن و رفتن...

اون با خستگی از شرایطی که توش بود زمزمه کرد: "پس اون کصکشا کی قراره بیان؟"

سولجر بوی نمی‌دونست بهش خیانت شده! نمی‌دونست قرار نیست کسی بیاد دنبالش! هیچ ایده‌ای نداشت که اون عوضیا بهش اهمیتی نمیدن. حتی دوست دخترش. زنی که می‌خواست باهاش خونواده داشته باشه و صاحبِ فرزند بشه. تمامِ اینا خیالاتِ شیرینی بود که داشت.

وقتی دید یکی از اون دکترا داره با یه سرنگ که حاوی یه ماده عجیب بود میاد سمتش خودشو تکون داد و تونست پاهاشو آزاد کنه تا یه لگد محکم تو شکم اون یارو بزنه.

داد زد "توئه کونی نمیتونی اینو بزنی به من!"

درست همون لحظه، دکتر نوآک، پشت دیوار شیشه‌ای اتاق ایستاده بود و به موش آزمایشگاهیش که بزرگ‌ترین سرباز آمریکا بود نگاه می‌کرد...

دکتر نوآک هم آمریکایی بود ولی به خاطر منافع شخصیش به کشورش خیانت کرد. تا یه مدت خیلی طولانی واسه سرش جایزه تعیین کرده بودن ولی دولت روسیه بهش کمک کرد، در ازای کار کردن براش. برخلاف چیزی که به نظر میرسید، اصلا شرایط جالبی نبود.

دکتر نوآک با زبون روسی به دستیارش گفت: "دوباره بیهوشش کنید... فردا چشمشو میخوام! اسید یا هرچیز دیگه‌ای هم امتحان کنید... اون کارای مسخره فایده نداره... اگه نمیشه از بیرون بهش نفوذ کرد... باید از داخل آزمایشش کنیم"

"ولی دکتر... اون خیلی مقاومت نشون میده! توی بیهوشی هم نمیشه! ممکنه-"

"احمق! وقتی نیمه هوشیار و گیجه اینکارو کن! من نقطه ضعف سولجر بوی رو به هر قیمتی میخوام!"

💉🖤📂

من اومدم با یه فن‌فیک دیگه از د بویز، اما اینبار از سولجر بوی❤️‍🔥

تایم لاینش قبل از سریاله و مربوط به ماجرای خیانت پی‌بک به سولجر بوی و بردنش به روسیه میشه. (توی فصل سه اینا رو دیدیم)

دکتر نوآک هم همون کستیل خودمونه از سریال سوپرنچرال. دستیل شیپرا اعلام حضور کنین🤭

همونطوری هم که معلومه- الفاظ رکیک زیادی داره🦦 اگه مشکل دارید میتونید نخونید🤌🏼

و خوشحال میشم بوک رو به ریدینگ لیستتون اضافه کنید یا به دوستاتون معرفی کنید:)💜

راستی چون پارت‌ها کوتاهه احتمالا یه روز درمیون بذارم;)

BCL Project (Sodier boy X Castiel)Where stories live. Discover now