💉🖤📂
#BCLProject
𝐏𝐚𝐫𝐭: #4نیاز به مواد داشت. واقعا بهش نیاز داشت... بعد حرفایی که از دکتر نوآک شنیده بود، دلش میخواست اونا هرچه زودتر نقطه ضعفش رو پیدا کنن...
سولجر بوی دیگه هیچ انگیزهای برای آزاد شدن نداشت! نا امیدِ نا امید، گوشه این آزمایشگاه، میتونست واسه کوکائین التماس کنه. اما نمیتونست به همین زودی جلوی دکتر نوآک ضعیف بشه... اون سولجر بوی بود! غرورش اجازه نمیداد!
"زنیکه جنده..."
سولجر بوی اون رو دوست داشت. کنتس. دلش میخواست اون زن بچههاشو براش به دنیا بیاره. میخواست همسرش باشه. اما اون... انگار واقعا عشقش متقابل نبود. انگار هیچوقت و توی هیچ دنیایی از عشق و عاشقی، شانسی نداشت. سهمش از زندگی فقط تنهایی گرفتار شدن توی یه اتاق سرد مثل جهنم با افکارش بود.
از روی تخت بلند شد (و آره، هرچیزی که باهاش بسته بودنش رو پاره کرده بود) دور و اطراف گشت و اسید رو پیدا کرد. با انزجار بهش نگاه کرد.
"بهتر از هیچیه"
قطعا اون یه معتاد به الکل و مخدر بود. پس... اسید رو سر کشید چون بیشتر از این نمیتونست اتفاقاتی که افتاده رو هضم کنه.
همون موقع، دکتر نوآک از پشت شیشه داشت بهش نگاه میکرد...
"اون... انگار واقعا حالش خوب نیست"
کستیل اینو گفت و به این فکر کرد آیا الان واقعا وقتشه که بره سراغ سولجر بوی؟ یا صبر کنه از نظر روانی بیشتر به هم بریزه... طبق تجربیات و قوانین خودساختهای که داشت، ترجیح داد فعلا بذاره از اون اسید به جای الکل استفاده کنه. اما یه کار دیگه هم میتونست انجام بده تا بیشتر ذهنشو تخریب کنه.
کستیل دکمهای که اونجا بود رو فشار داد و سرود ملی روسیه توی آزمایشگاه پخش شد. صدای بلندگوها رو بلند کرد و به اون نگاه کرد...
اون آروم برگشت و نشست روی تخت و به دیوار خیره شد. خیلی بیدفاع و آروم به نظر میرسید. این تاثیرات بازی روانی بود که کستیل باهاش راه انداخته بود... یه جنگ توی مغزش.
کستیل برگشت به اتاقش. پشت میزش نشست و به پروندهای که روی میزش بود خیره شد... یه پرونده با اطلاعات محدود از سولجر بوی. اما همین اطلاعات محدود چیزای مخفی زیادی رو آشکار میکردن که وات سالها بود داشت برعکسش رو تحویل بقیه میداد... اگه دنیا واقعیت رو میفهمید، سولجر بوی به یه چهره منفور تبدیل میشد... این فکر باعث شد کستیل نیشخندی بزنه.
پرونده رو باز کرد.
وقتی که جز اسم واقعی سولجر بوی هیچچیز دیگهای ندید فهمید باید مثل همیشه بیشتر بازی رو بر پایه روانشناسی پیش ببره...توی پرونده فقط اسمشو نوشته بودن.
"بنجامین"
کستیل برای اولین بار اسمش رو زمزمه کرد...
بقیه اطلاعات درمورد گذشتهش بود... زمانی که توی خونه پدرش زندگی میکرد... کودکی مزخرفی که داشت. کستیل تعجب کرد که اون توی یه خونواده پولدار بوده. چون آمریکا به مردم گفته بود سولجر بوی زندگی خوبی نداشته. آمریکا همیشه هرچیزی که به نفعش بود رو میگفت. حقیقت این بود که، اون یه نجیب زاده بود و پدرش صاحب نصف کارخونههای فولاد ایالت بود.
درمورد اعتیادش به الکل و تزریق V هم نوشته بودن... یه لحظه دل کستیل به حالش سوخت... بچهای رو تصور کرد به زور بهش الکل داده میشه و در آینده فقط به خاطر مورد تایید قرار گرفتن از طرف پدرش، قبول میکنه بهش V تزریق بشه...
سرشو تکون داد و چشماشو روی هم فشار داد
"نه احمق! نباید دلت به حالش بسوزه! اون یه عوضیه! اون آدمای زیادی رو کشته! اون باید بمیره!!!"و بعد پرونده بعدی رو باز کرد...
آزمایشی که بهش پیشنهاد شده بود تا انجام بده... آزمایشی که بعد خوندن جزئیاتش چشماش درشت شد. فکرش حتی واسه کسی مثل دکتر نوآک هم وحشتناک بود!💉🖤📂
یادآوری میکنم که کنتس شامپانزهها رو به سولجر بوی ترجیح میده. 🤡
دیدین چیشد؟
توی قلب کستیل یه چیزایی بوجود اومد:)خب خب...
همونطور هم میدونید، پرونده و آزمایشی که کستیل با خوندنش وحشت کرد همون پروژه BCL هست. 🙂🦦ووت؟:)⭐️
YOU ARE READING
BCL Project (Sodier boy X Castiel)
Fanfiction(Destiel) AU from The Boys series -خلاصه: بعد اینکه به 'سولجر بوی' خیانت میکنن و اونو تحویل روسیه میدن، روسها روی سولجر بوی آزمایشهای وحشتناکی انجام میدن... اما چی میشد اگه یکی از دکترها یعنی 'دکتر کستیل نوآک' دلش به حال سربازِ آمریکایی بسوزه؟... ...