Part 11

92 20 39
                                    

💉🖤📂
#BCLProject
𝐏𝐚𝐫𝐭: #11

وقتی آژیر به صدا در اومد و وضعیت قرمز اعلام شد، اون دوتا حتی یک ذره هم شوکه نشدن و هل نکردن. زودتر از اینا انتظارش رو داشتن. پس، قدماشون رو سمت خروجی تند کردن.

صدای برخورد محکم پوتین‌ها به زمین نشون دهنده این بود که سربازا دارن سمتشون میان و تعدادشون هم کم نیست.

به در خروجی که رسیدن، چراغ بالای در قرمز شده بود و از بلندگوها وضعیت قرمز اعلام میشد. در قفل بود و رسما تنها راه خروجشون بسته بود. صدای آژیر به همراه صدای ضعیف همون موسیقی همیشگی باعث شد چشمای سولجر بوی سیاهی بره... شقیقه‌ش تیر می‌کشید و حس می‌کرد سینه‌ش داره گرم میشه...

در نهایت، کستیل مجبور شد عقب بکشه و روشو برگردونه چون اولین انفجار سولجر بوی رخ داده بود. در منفجر شد و اون قسمت ساختمون فاصله زیادی با تخریب نداشت. شدت انفجار کم‌تر از اونی بود که به کستیل آسیب بزنه چون هنوز رادیواکتیو زیادی بهش تزریق نشده بود. پس... اونقدرام بد نبود؟

کستیل با نگرانی صداش زد: "هی؟ خوبی؟"

بن چندبار پلک زد و سری به نشونه تایید تکون داد. درد داشت و گیج بود اما نه در حدی که حالش بد بشه.

همون موقع که داشتن خارج میشدن، سربازا ریختن توی راهرو و بی‌وقفه شروع کردن به شلیک. بن که دیگه توانایی یه انفجار دیگه رو نداشت، ناچارا خیلی سریع پشت سر کستیل ایستاد و سپرش شد، اونو به جلو هل داد و به راهشون ادامه دادن. می‌دویدن و سربازا هم دنبالشون بودن. کل مدت بن حواسش به این بود که حتی یه گلوله هم به کس نخوره.

شب بود و همه‌جا تاریک. صدای سگ‌های نگهبان به خاطر آژیرها بلند شده بود. کل محوطه بیرونیِ آزمایشگاه صدای هیاهوی مرگ می‌داد. کستیل می‌ترسید نتونه بن رو نجات بده و بن می‌ترسید بلایی سر کس بیاد. به هرحال، هر گلوله می‌تونست به راحتی اونو بکشه، به هرحال اون به فانی بود؛ برعکسِ قهرمان که هیچکدوم روش تاثیر نداشتن. بن سعی می‌کرد مراقب باشه اما سخت بود. همین الانشم کل کمرش به خاطر گلوله‌های بی‌شماری که بهش برخورد کرده بود مور مور می‌شد.

به خاطر اونهمه سروصدا، کستیل درحالی که از دویدنشون نفس نفس می‌زد، داد زد: "کنار هلیکوپترا! ماشین هست! باید بریم اونجا!"

تک تیراندازها، سربازها، هرکسی که تفنگ داشت بهشون شلیک می‌کرد اما به خاطر وجود سولجربوی جرئتِ نزدیک شدن نداشتن. فکر می‌کردن ممکنه یه انفجار دیگه رخ بده یا اینکه سولجربوی با همین دست‌های خالی بهشون حمله کنه. هوای روسیه مثل همیشه سرد بود و این موضوع، سریع دویدن رو واسه کستیل سخت می‌کرد، اما باعث نمیشد که بخواد لحظه‌ای رو واسه تازه کردن نفسی بایسته.

زمانی که به نزدیکی ماشین رسیدن، سربازا جلوتر اومده بودن و بهتر می‌تونستن هدف بگیرن. این خطرناک بود.

BCL Project (Sodier boy X Castiel)Where stories live. Discover now