Part 6

83 24 26
                                    

💉🖤📂
#BCLProject
𝐏𝐚𝐫𝐭: #6

درد رو توی تک تک سلول‌های بدنش حس می‌کرد. واقعا حسش می‌کرد. انگار به جای خون، توی رگاش اسید جریان داشت. بدتر از همه، درد عمیقی بود که توی ناحیه سینه‌ش داشت. انگار که... میخواد منفجر بشه. از درون احساس گرمی می‌کرد... مثل وقتی که تب کرده باشه، بدنش داغ بود.

وقتی چشماشو باز کرد، برای لحظه‌ای فقط خون دید. خونی که جلوی چشماشو گرفته بود. قبلا هم تجربه موش آزمایشی بودن رو توی وات داشت. وقتی یه درد براش جدید بود سیستم ایمنی بدنش ضعیف عمل می‌کرد ولی بعد چند وقت همین واکنش‌ها هم نشون نمی‌داد. انگار بدنش نسبت به اون درد ایمن میشد.

چندبار پلک زد تا تونست عادی ببینه... و اون موقع بود که دکتر نوآک رو درحالی که سیگار می‌کشید بالای سرش دید.

کستیل با دیدن چشمای باز سولجر بوی، سیگارش رو بین لبای اون گذاشت. "گمونم دلت براش تنگ شده"

سولجر بوی با لذت چشماشو بست و وقتی بعد چند دقیقه سیگار تموم شد گفت: "این آشغال از هیچی بهتر بود"

کستیل آروم خندید و روی صندلی کنار تختش نشست و درحالی که خیره به کمربندهای چرمی که باهاش بسته بودنش بود، گفت: "بابت اینا... متاسفم. من... نمیخواستم همچین بلای وحشتناکی سرت بیارم"

مردمک چشمای سولجر بوی لرزید
"ولی خودت عامل این کصشرایی!"

کستیل یه سیگار دیگه روشن کرد
"هرکسی تو زندگیش اشتباه میکنه... خودت اشتباه نکردی؟ هاه؟ یا نکنه مسیح هستی، بنده محبوب خدا!"

سولجر بوی غرید: "تو هیچی ازم نمیدونی مرتیکه کونی!"

کستیل ابرو بالا انداخت و دود سیگار رو سمتش فرستاد و گفت: "بنجامین... میتونم بن صدات کنم؟"

بن چندبار پلک زد
"هاه؟ چه کصی گفتی؟"

کستیل دوباره تکرار کرد: "بنجامین... درواقع، کسی که قبل از V بودی! یه معتاد به الکل... البته که هنوزم هستی. من خیلی چیزا درموردت میدونم، بن!"

برای اولین بار، بن ترسید. اون همیشه از گذشته فرار کرده بود و حالا که یه نفر مثل دکتر نوآک داشت اینا رو به صورتش سیلی می‌زد، کل وجودش پر از وحشت شده بود. درواقع، تنها نقطه ضعف سولجر بوی، گذشته بود.

بن سعی کرد توپ رو بندازه توی زمینِ اون.
"خودت کی هستی؟ اوه آها! تق تق! کیه؟ دکتر نوآک کصکشه! برو درتو بذار مرتیکه خیانتکار!"

کستیل از چرت و پرتای اون خندید
"توی وضعیتی که داری نباید انقدر بی‌ادب باشی، بن. تو الان روی این تخت بسته شدی... میفهمی؟ اینجا آزمایشگاه منه"

بن یکم فکر کرد
"نه نیست... اونا پروژه رو ازت گرفتن!"
بعد با خنده و خطاب به خودش ادامه داد: "وقتی نعشه نیستم مغزم کار میکنه"

کستیل با حرص لباشو روی هم فشار داد
"ازم گرفتنش چون دلم به حال توئه عوضی سوخت! چون می‌خواستم از یه راه دیگه پیش برم!"

بن بی‌حس نگاهش کرد
"رفیق... اصلا بلد نیستی با موش آزمایشگاهیت چیکار کنی. یعنی در این حد دلت واسه آمریکا تنگ شده؟"

کستیل سیگارش رو خاموش کرد و سرشو بین دستاش گرفت: "فقط دلم واسه یه جای آروم تنگ شده"

بن که هنوزم با چشمش دنبال سیگارهای کستیل می‌گشت بیخیال گفت: "اینقد کص نگو"

کستیل سرشو بالا آورد
"بازم میخوای، نه؟"

بن روشو برگردوند
"گل نداری؟"

کستیل با تاسف نگاش کرد
"بن... تو واقعا بزرگ‌ترین قهرمان آمریکایی؟ مسخره‌ست. چی باعث شده فکر کنی من گل دارم؟"

بن با اخم غرید: "اسم منو به زبونت نیار کونی! با اون قیافه‌ت بهتره بری کون بدی!"

کستیل سعی کرد اخم کنه ولی جدی موندن مقابل چرت و پرتای کسی که نمیتونه از خودش دفاع کنه و اینجا اسیره، زیادی مسخره بود.

فقط از جاش بلند شد
"دوباره بهت سر میزنم... منتظرم باش، بن"

منتظر جواب گرفتن نموند و سمت در رفت. وقتی در رو باز کرد بدون اینکه سمتش برگرده گفت: "کستیل" و بیرون رفت. در رو بست و سمت اتاقش برگشت.

همون موقع، بن همچنان خیره به در مونده بود...

"کَس..."

💉🖤📂

وقتی کستیل اونو صدا میزنه به طرز عجیبی ذوق میکنم🙏🏼

مودب بودن کستیل و چرت و پرتای بن>>>

خب دیگه. دکتر اسمشو هم بهش گفت. آقا مبارکه🦦❤️‍🔥

ممنون که ووت میدین؛)⭐️

BCL Project (Sodier boy X Castiel)Where stories live. Discover now