Part 8

99 19 24
                                    

💉🖤📂
#BCLProject
𝐏𝐚𝐫𝐭: #8

اینبار وقتی که بن چشماشو باز کرد، کس جلوی در بود. انگار که صدای قلبِ پر از ناامیدیِ اون، کستیل رو به اینجا کشونده بود. ولی چرا هنوز جلوی در ایستاده بود؟

بن می‌خواست نیم خیز بشه ولی درد بالا تنه‌ش باعث میشد حتی نتونه درست نفس بکشه. پس مثل همیشه، حرف زدن بهترین گزینه بود

"هوی کصو! چرا نمیای جلو؟ میترسی بکنمت؟"

کستیل که دستش توی جیب روپوش سفیدش بود، بی‌حرف اومد جلو و روی صندلی کنار تخت نشست.

یکم که گذشت کستیل مسخره‌ترین سوال رو پرسید: "حالت خوبه؟"

گوشه دهن بن به حالت خنده کش اومد
"وقتی کص میگی قیافه‌ت مسخره میشه"

کستیل سریع دستی به صورتش کشید
"ها؟"

بن پوزخندی به گیج بودنش زد
"وقتایی که سعی می‌کنی یه آدم جدی باشی... جدی بودنت مسخره‌س"

کستیل چند ثانیه خیره نگاهش کرد و بعد سعی کرد خودشو ریلکس کنه. شونه‌هاش افتاده شدن و حالا دیگه صاف ننشسته بود.

"خب... پس... قبول می‌کنی یه مکالمه دوستانه داشته باشیم، بن؟"

بن سکوت کرد اما کس چیزیو تو چشماش دید که توی چشمای سولجر بوی ندیده بود. چیزی که باعث می‌شد بفهمه اونم مثل خودش راحته. فارغ از تمام ماجراهای دزدیده شدنش و آزمایش‌ها... کنار هم راحت بودن. این راحتی، چیزی شبیه به اعتماد بود! فقط کمی صمیمانه‌تر.

بن روشو برگردوند و خیره به سقف با لحن آرومی گفت: "قراره تا چند وقت این کیریو بهم تزریق کنن؟"

کستیل شرمنده دستی به ته ريشش کشید
"خب... با وجود اینکه بدنت دیر واکنش نشون میده... گمونم بالای ده سال باشه! شایدم بیشتر! به هرحال، تو پیر نمیشی"

"کیرم توش" بن زمزمه کرد و چشماشو بست.

"متاسفم، بن"

اون یهو عصبی شد و غرید: "تاسفت منو از اینجا آزاد نمیکنه، کس!"

انگار کل ماجرا یادشون رفت. جفتشون از طوری که بن گفته بود کَس، متعجب بودن. کستیل یه جورایی از این خوشش اومده بود. صدای اون رو وقتی داشت صداش می‌زد خیلی دوست داشت.

سعی کرد لبخندش رو از چیزی که پیش اومده مخفی کنه و بعد گفت: "تو قدرتمندترین قهرمان دنیایی! چطور نمیتونی از اینجا فرار کنی؟ از مغزت استفاده کن... مگه رهبر پی‌بک نبودی؟"

"واقعا فکر کردی تموم اون نقشه و حمله‌ها واقعی بودن؟ من نقشه اونا رو نکشیده بودم کصخل! من رهبر هیچ گروه مادرخرابی نبودم! شما کصکشا هم راه فرارو سخت کردین! ولی مطمئن باش نوآک، مطمئن باش یه روز از اینجا در میرم و یه روزی هم کیرمو میکنم تو کونت و انقدر میگامت تا بمیری!"

کستیل از طولانی‌ترین جمله‌ای که بن تاحالا یک نفس گفته خنده آرومی کرد و گفت: "پس... داری باهام لاس میزنی، بنجامین؟"

بن تقریبا داد زد: "گوزیدم تو دهنت مرتیکه زاخار! کونتو جمع کن گمشو!!!"

کستیل دستشو به نشونه تسلیم آورد بالا: "باشه پس با رادیواکتیو خوش باش جناب سولجر بوی"

بن دوباره روشو برگردوند و مثل یه پسر بچه تخس گفت: "هیچیم نمیشه. مث تو قرار نیس با یه گوز بمیرم"

کس با دقت بیشتری بهش نگاه کرد. موهای قهوه‌ایش حالا یکم بلند شده بودن، ته ریش نامرتب، بدن عضلانی با بازوهایی که اونو بیشتر شبیه یه خدا می‌کرد...

شاید کستیل با روپوش سفیدش، فرشته درگاه این خدا بود.

چندبار پلک زد و افکارش رو مرتب کرد.
"باشه... هرچی تو بگی... حالا از این زور و بازوت استفاده کن چون ممکنه تا آخر عمرت که معلوم نیست چقدر باشه اینطوری باقی بمونی"

همون موقع آهنگ همیشگی  Mikhail Shufutinskiy - Escape که کل مدت داشت پخش می‌شد تموم شد. آزمایشگاه رو سکوت پر کرد و بن جمله‌ای رو زمزمه کرد که آرومی صداش توی اون سکوت مثل فریاد بود

"با چه انگیزه و هدفی برم؟ برگردم پیش یه مشت خیانتکار؟ که حتی منتظرمم نیستن."

کستیل با دلسوزی و غم بهش نگاه کرد
"شاید بتونی یه زندگی جدید بسازی... میدونی... توی آزمایشگاه بودن خیلی مزخرفه"

بن چشماشو ریز کرد و پرسید
"پس چرا خودت اینجا موندی؟"

"مجبورم. فکر میکنی خیلی راحته به کشورت حتی با وجود مزخرف بودنش خیانت کنی؟ تو هیچی نمیدونی، بن"

"پس بگو تا بفهمم، کس"

کستیل به خودش اومد و دید دیگه خبری از اون آدم محافظه‌کار و رسمی نیست. بن هم همین بود. سولجر بوی کجا رفته بود واقعا؟ دیگه نه دکتر نوآک وجود داشت و نه سولجر بوی. حتی خودشونم نفهمیدن کِی بیخیال همه‌چیز شدن و انقدر راحت با هم حرف میزنن.

تنها واکنش کستیل بلند شدن و رفتن سمتِ دری بود که بنجامین کل روز رو بهش خیره میشد.

قبل اینکه اون بره، بن پرسید: "دوباره واسه شکنجه کردنم میای دیگه نه؟"

این یه سوالِ مشتاقانه بود، یه سوال پر از دعوت بود. برای اولین بار لحنش خالی از هر طعنه و کنایه‌ای بود؛ کستیل این رو به خوبی فهمید. و این رو هم فهمید که هیچ راه برگشتی وجود نداره... تنها راه نجات پیدا کردنش از باتلاقی که توش گیر کرده یعنی روسیه، اینه که یکی دیگه رو نجات بده، تا اون از این مخمصه بیرون بیارتش.

پس جواب داد: "دوباره برمیگردم"

💉🖤📂

از فنگرلی واسه این دوتا خفه شدم🦦

پسرم بن چقد غم داره. بمیرم برات خب😭

از اونور کستیل کم کم داره یادمیگیره چطور بوس بوسیش کنه🤏🏼 شوهر خوبی میشه براش💘

ممنون که حمایت میکنید خوشگلا🫂⭐️

BCL Project (Sodier boy X Castiel)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora