part 6

3.4K 372 37
                                    

سلامممم...

هیچ ایده ای نداشتم ولی نوشتم..

قرار بود دیشب اپ کنم ولی وی پی انم دو هفتس به شدت ریده بزور وصل میشه..

بازم از کسایی که ووت و کامت میذارن و حواسشون به فیک هسسس ممنوننننن...

خب بریم برا پارت ۶

.
.
.
------------------


نزدیک دو هفته ای از دیدار جیمین با یونگی گذشته بود..

امروز قرار بود به مطب نامجون برای چکاپ جیمین برن ..

توی ماشین نشسته بودن برخلاف اوایل که برا حرف زدن کمی معذب بودن الان دیگه اون حس معذب بودن رو نداشتن و راحت باهم حرف میزدن ..

"_ جیمین

جیمین با صدای یونگی از افکارش بیرون اومد ..
"+ بله

یونگی نگاهشو از جاده گرفت و به طرف جیمین کرد ..
:- قبلا برا چکاپ اومده بودی؟

جیمین با تکون دادن سرش و لبخندی که رو لب هاش نشوند ..
"+ اره چند روز قبل اینکه کمکم کنی برا چکاپ رفتم

یونگی هومی گفت..

با رسیدن جلوی مطب نامجون ماشبن رو نگه داشت ...
"+ رسیدیم

جیمین نگاه کوتاهی به یونگی انداخت و از ماشین پیاده شد..

یونگی هم تابع جیمین از ماشین پیدا شد..

به سمت مطب نامجون راه افتادن که ..

جیمین با دیدن مطبی که سمتش میرفتن وایساد اولش کمی متعجب شد  ..

یونگی که متوجه وایسادن جیمین شد به طرف برگشت ..
"- چیزی شده؟

جیمین نگاهشو از مطب گرفت و به یونگی داد و سرشو به معنی منفی تکون داد..

و بعد با هم دیگه به سمت مطب رفتن ..

وقتی به مطب رسیدن..
"- بشین الان من میام

جیمین به حرف یونگی گوش داد و روی یکی از صندلی های داخل مطب نشست به اطرافش نگاهی انداخت قبلا هم به اینجا اومده بود ولی با این تفاوت که طبقه پایین با چکاب رفته بودن و فقط برا یه سری ازمایش به این طبقه اومده بود نمیدونست اینجا هم مطب هس ..

افراد باردار زیادی اونجا بود که با جفتاشون برای معاینه اومده بودن و اون بدون الفاش هنوزم براش اینکه الفاشو رها کرده سنگین بود ..

چشماش به شکمای اونا افتاد میشد گفت نقریبا همشون کمتر از ۴ ماه دیگه توله هاشون بدنیا میومد با این فکر لبخند ریزی کرد شکم خودش برامدگی خیلی کمی داشت...

Blue ButterflyWhere stories live. Discover now