Blue Butterfly

part 7

سلاممممم...

ریدمم جدی ریدممم اولین باره اسمات مینویسم خوشتون نیومد نخونید

بریم سراغ پارت

------------

یه ماهی از رابطتشون گذشته بود ..

امگا از چیزی که انتظارشو داشت خیلی بهتر بود..

هر لحظه و هر ثانیه امگا به وجود الفا وابسته تر میشد..

الفا امگارو راضی کرده بود که به اپارتمان اون بره و اونجا زندگی کنه تا خیالش از بابت همچی راحت باشه...

با اینکه الفا توی اپارتمان نمیموند و به عمارت خانوادش میرفت و هر روز به دیدن امگا میومد...

رابطتشون مخفی بود البته مخفی بودن از طرف الفا بود و گرنه دوستای جیمین میدونستن با الفا تو رابطس..

به گفته الفا قرار بود بعد یه مدت که تونست اوضاع خانوادشو درست کنه اونو به خانوادش معرفی میکرد..

امگا بدون مخالفتی قبول کرده بود میدونست اولو اخرش الفا برا اونه..

اینجا فقط تنها چیزی که امگارو اذیت میکرد این بود که الفا خانوادش اولویتش بود..

شاید خودشم خانواده داشت حتما اولویت اونم خانوادش بود..

ولی این وسط الفا فقط با یه متاسفم باید برم حتی وسط معاشقه هاشونم این کارو میکرد ولش میکرد و میرفت..

ولی امگا انقدری عاشق الفا بود که اینکارشو نادیده میگرفت و با ' اینکه اگه منم خانواده داشتم همینکارو میکردم' خودشو اروم میکرد..

حتی برای اینکه الفا بهش گفته بود کار نکن بدون مخالفتی قبول کرد..

امروز قرار بود ساعت ۷ الفا بیاد دنبال امگا تا به بیرون برن ..

نگاعی به ساعت کرد ساعت ۷ و ۴۱ دقیقه بود و هنوز نه تماسی از الفا داشت و نه خبری..

با صدای زنگ گوشیش زود برداشت و با اسم الفاش خوشحال گوشیو برداشت..
"+ الو

با لحن و لقبش خنده به لب هاش اومد ..
"* موچی پایینم بیا

زود همونجوری گوشی روی گوشش بود زود به سمت در رفت..
"+ الان میام

جلوی اپارتمان رسید و با دیدن الفاش و گلی توی دستش بدو سمتش رفت و دستاشو دور گردنش انداخت بوسه ای روی گونش زد..

همونجوری موند حس دستای الفاش دورش دلش قیلی ویلی میرفت...

با دیدن جیمین که تند سمتش دویید میدونست که میخواد بغلش کنه دو سه قدم به جلو رفت و دستاشو باز کرد تا امگاشو بغلش کنه سخت بود ولی دلتنگ رایحه کاراملیش شده بود..

امگا از الفا جدا شد ..
"+ جینیی چرا دیر اومدی؟

همونجوری که گلو سمت امگا میگرفت لب زد..
"* برا تو گرفتم .. شرکت جلسه داشت منم نمیتونستم بپیچونم یکمم ترافیک بود ببخشید عزیزم