part 18

3K 308 44
                                    

سلاممم...

فقط برا اینکه تو خماری نمونین..

اینم از پارت ۱۸ تقدیم چشاتون..

-----------------------

_ ماماننن زودباش بیا بالااا

با فریاد یجی فهمید بی دلیل انقدر نگرانو دلشوره نداشت ..

▪︎▪︎▪︎

یه چند ساعتی بود که احساس میکرد نفس کشیدن براش سخت شده نمیتونست به جیمین فکر نکنه به هر چی که فکر میکرد اخر به جیمین میرسیدن حتی موضوع جلسه امروز هم نفهمیده بود و فقط مثل یه مجسمه اونجا نشسته بود و تو فکر بود چرا قلبش انقدر بی طاقت شده بود با صدای در نگاهشو به در داد و اجازه ورود منشیشو داد..
_ قربان رئیس مین گفتن به دفتر کارش برین

سری تکون داد و سعی کرد از رشته افکارش بیرون بیاد و به سمت دفتر کار پدرش رفت تقه ای به در زد و بعد اجازه پدرش وارد شد ..
_ چیشده

از صبح بی قراری های پسرشو حس کرده بود..
- چته یونگی امروز تو حال خودت نبودی

اخمی کرد حتی خودشم دلیل این رفتارشو نمیدونست ..
_ نمیدونم احساس سردرگمی میکنم
- دیشب خوابیدی؟

سری تکون داد دیشب مثل شبای قبل با نوازشایی که امگاش کرده بود خوابید با فکر به امگاش یه دفعه ضربان قلبش بالا رفت نفس کشیدن دوباره براش سخت شد چرا اینجوری شده بود اخماش توهم رفت ..

اقای مین با اخمای پسرش کمی نگرانش شد که با صدای در به خودشون اومدن و اجازه ورود اون فرد صادر شد که کسی جز کیم سوکجین نبود ..
* سلام

اقای مین لبخندی زد و به جین گفت تا روی مبل روبه روی یونگی بشینه..

یونگی که با دیدن جین اخماش توهم رفت دوباره بلند شد و روبه پدرش کرد ..
_ من دیگه میرم

سری تکون داد لبخندی زد ..
- زنگ بزن بهش مطمعنم حالت بهتر میشه

جین نگاهشو بین اقای مین و پسرش میچرخوند دلیل این اخمای یونگیو نمیدونست چرا وقتی باهاش روبه میشد انقدر رایحش تلخ میشه شایدم اینجوری حس میکرد شایدم به خاطر اون دعوایی که با اون دوست جیمین کرده بود ازش بدش میومد شونه ای به خاطر افکارش بالا انداخت..

یونگی لبخندی زد فکر بدی نبود گوشیشو از جیبش در اورد که با سیلی از تماسای یجی روبه رو شد سره جاش وایساد چرا متوجه تماسا نشده بود که یادش اومد به خاطر جیمین سایلنت کرده بود تا بیدار نشه که اقای مین به حرف اومد..
- چیشده

Blue ButterflyWhere stories live. Discover now