- ONE

547 70 10
                                    


«اگه دوباره کارت رو تکرار کنی، مجبور می‌شم قید جلسه رو بزنم و دوباره همین‌جا باکسرم رو دربیارم... پس فقط مثل یه آلفای جذاب تا دفتر رئیس بنگ همراهیم کن هوانگ هیونجین.»

***

هرچقدر با خودم کلنجار می‌رم، نمی‌تونم این معامله رو قبول کنم و بابتش حتی متاسف هم نیستم.

توی اتاقی که چندین آلفا و البته بتا حضور داشتن، رایحه‌ی بلوط سوخته به کل فضا غالب شده بود و زیر بینی تک‌تکشون می‌پیچید تا بهشون ثابت کنه که یه آلفای اصیل تا چه حد می‌تونه قدرت داشته باشه.

پاش رو روی پای دیگه‌اش انداخته بود و مرد مقابلش رو حتی در حدی نمی‌دونست که در مورد پیشنهادش فکر کنه. با خودش چی خیال کرده بود که پیشنهاد سود مساوی می‌داد؟ اون هم به آلفایی که رگه‌های طلایی توی چشم‌هاش به تنهایی می‌تونست همیشه برنده بودنش رو به رخ بکشه.

مینهو که مخالفت آلفاش رو می‌دید، سری به معنای تایید تکون داد و نگاه ناراضی خریدارها رو از زیر نگاهش گذروند. با تصمیم کریس موافق بود و دلیلی برای پذیرفتن معامله نمی‌دید. براش هم مهم نبود که افراد مقابلش از چین به سئول اومدن تا فقط اون معامله سر بگیره؛ درحال حاضر هیچ توافقی بینشون حاصل نمی‌شد.

به آرومی آرنج‌هاش رو به میز شیشه‌ای تکیه داد و در ادامه‌ی حرف آلفاش گفت:

- اینکه انبار همین حالا هم پره و نیازی نیست تا رسیدن محموله به بندر تاخیر داشته باشیم، باعث نمی‌شه که داراییمون رو به تاراج بدیم‌. به هرحال این سود باید دوطرفه باشه، درست نمی‌گم؟

مردی که گوشه‌ی لبش بریدگی واضحی خودنمایی می‌کرد، کلافه دستی به ابروش کشید و سعی کرد راه چاره‌ای پیدا کنه. انگار هیچ‌جوره نمی‌تونست کریستوفر بنگ رو گول بزنه تا سود کمتری نصیبش بشه پس از موضع مساوی بودن سود برای هردو طرف عقب کشید و پیشنهاد وسوسه‌انگیزی داد.

- شصت و پنج درصد... انبار فردا خالی می‌شه و همین الان می‌تونین پول رو داشته باشین.

کریستوفر سری به نشونه‌ی تاسف تکون داد و نگاهش رو از بریدگی لب شخص مقابلش گرفت. اینکه گاهی خیال می‌کردن آلفای مقابلشون تازه وارد بازار شده و می‌تونن سرش رو به راحتی شیره بمالن، عصبانیش می‌کرد ولی نیازی به اثبات خودش نداشت چون همین حالا هم اسم خاندان بنگ حسابی روی زبون‌ها افتاده بود.

- من با کسی که نمی‌تونه تفاوت بین من و بقیه رو درک کنه، هیچ قراردادی نمی‌بندم. نکنه خیال کردی داری با یه باند خیابونی و تازه کار معامله می‌کنی؟

بی معطلی از جا بلند شد که دونفری که اطراف مرد مقابلش ایستاده بودن، به سرعت لوله‌های اسلحه‌شون رو به سمتش گرفتن ولی کریستوفر همچنان با نگاهی بی‌تفاوت و خنثی مشغول بستن دکمه‌ی کتش به نظر می‌رسید.

Our Wet DreamWhere stories live. Discover now