«نمیتونم! دارم تا خرخره تو گنداب فرو میرم کریس. یه روز رایحهام کم میشه و یه روز شامهام از کار میفته. حتی رایحهی بلوطت رو هم نمیتونم تشخیص بدم، میفهمی؟»
***
صدای هوهوی باد بین درختهای سبز و سرافراز جنگل میپیچید و از لای پنجرهها به خونه راه پیدا میکرد. هوا توی تعادل نسبی به سر میبرد و همین که نه سرما بهش غالب بود و نه گرما، باعث میشد مینهو باز هم بدون تیشرت از حموم خارج بشه.
اینروزها دمای بدنش همیشه بالا بود و حتی خودش هم سر در نمیآورد که چطور پوستش روزانه داغتر از قبل میشه؛ جوری که حتی میل نداشت تنش رو با تیشرت بپوشونه.
هرچند این نشونهی خوبی محسوب میشد چون دمای بالای تنش بهش خبر میداد که هیتش نزدیکه و به زودی از این حال خلاص میشه.
شلوار اسپورت مشکی رنگش درست بالای خط وی لاینش رو پوشونده بود و کمی بالاتر از اون، مارک باکسرش دیده میشد. برجستگی استخونش از روی پارچهی طوسی رنگ باکسر هم مشخص بود و جذابیتش رو دوچندان میکرد.
حولهی کوچیک توی دستش رو روی موهاش کشید تا نم نسبتا ضعیفشون رو بگیره و همزمان توی خونه قدم برداشت تا دنبال آلفاش بگرده و برای خوردن عصرونه خبرش کنه.
توی تکتک اتاقها گشت و حتی سالن مطالعه رو هم زیر و رو کرد تا کریستوفر رو پیدا کنه ولی موفق نمیشد. حتی نمیتونست رد رایحهی بلوط سوختهاش رو بزنه و هر نفسی که به ریه میکشید، هیچ عطری حس نمیکرد.
عصبی و کلافه از احساس نکردن رایحهی آلفاش، حوله رو روی شونهاش رها کرد و با اخم توی آخرین اتاق سر کشید که از پشت شیشهی سرتاسری، کریستوفر رو دید که به نردههای بالکن تکیه داده و مشغول صحبت با تلفنه.چهرهاش هیچ حسی جز تمرکز رو منتقل نمیکرد. انگار که داره تفکراتش رو صرف بحثی جدی میکنه، سکوت کرده بود و هر از گاهی سرش رو به آرومی تکون میداد و چیزی زیر لب میگفت.
مینهو با کلافگی که ناشی از ضعیف شدن شامهی تیزش بود، به سمت مرد بزرگتر قدم برداشت و در شیشهای بالکن رو ذرهای از چهارچوب فاصله داد که کریستوفر متوجه حضورش شد و تکیهاش رو از نردهها گرفت.
هنوز هم اخم روی صورتش داشت و هیچ پیرهنی وظیفهی پوشوندن تن داغش رو به عهده نمیگرفت پس حوله رو از روی شونهاش برداشت و درحالی که سعی داشت تن صداش به قدری بالا نباشه که مزاحم تماس آلفا بشه، نگاهش رو از درختهای سر به فلک کشیدهی جنگل گرفت و گفت:
- میز رو چیدم. نمیای؟
آلفا که به کمبود رایحهی کاکائوی امگاش عادت کرده بود، میون صحبتهاش سری تکون داد و گفت:
YOU ARE READING
Our Wet Dream
Fanfiction"Our Wet Dream" توی دنیایی که تنها تصور بقیه از امگاها، یه تن ظریف و روحیهی حساس محسوب میشد، لی مینهو همون امگایی بود که با مهارتهاش تا مقام فرماندهی ضلع غربی عمارت پیش رفت؛ عمارتی که قلب و جسم مینهو رو به دستهای رئیس جدیدش گره زد. با گذشت چند س...