- SEVEN

329 43 21
                                    

«به خودمون نگاه کن کریس. دوتا گناهکاریم که قراره به خاطر گذشته‌‌ای که داشتیم، جون خودمون و بچه‌هامون به خطر بیفته. پس کی قراره با آرامش زندگی کنیم؟»

***

صدای وزش بادی که به پنجره‌ی سرتاسری بالکن برخورد می‌کرد و برگ‌ها رو به رقص در می‌آورد، به اتاق نمی‌رسید چون شیشه‌ها هیچ صدایی رو عبور نمی‌دادن. البته هوشیار نبودن مینهو هم تاثیر زیادی روی سکوت اتاق داشت.

تنش توی آروم‌ترین حالت روی تخت قرار گرفته و درحالی که پیرهن سفیدش با تیشرت مشکی رنگی جایگزین شده بود، چشم‌هاش بسته بودن.

رد خون خشک شده‌ی روی گلو و مارکش دیده نمی‌شد و این همون دلیلی محسوب می‌شد که مینهو توی آرامش داشت نفس می‌کشید. با احساس گر گرفتن تنش، زیر پلکش تکون خورد و چهره‌اش از شدت احساسات عجیبی که توی بدنش می‌پیچید، جمع شد.

سعی کرد با قورت دادن بزاقش خشکی گلوش رو از بین ببره ولی آب بدنش بیش از حد کم شده بود پس به سختی چشم‌هاش رو باز کرد ولی با هجوم نور پشت پنجره به سمت مردمک‌های خسته‌اش، پلک‌هاش رو فشرد. انگار چندین ساعت بی‌هوشی کار خودش رو کرده بود.

با کرختی تنش رو از تخت فاصله داد و بعد از کنار زدن ملحفه‌ی مشکی رنگ تخت از روی تنش، سر جاش نیم خیز شد.

لب‌هاش از شدت خشکی ترک برداشته بودن و مینهو بیش از حد تشنه به نظر می‌رسید پس از جا بلند شد تا یه لیوان آب به لب‌هاش برسونه. با احساس عجیبی که کف دستش داشت، انگشت‌هاش رو با اخم بالا برد و با باند سفید رنگ دور دستش که به لکه‌های کم‌رنگ خون مزین شده بود، مواجه شد.

اتفاقات قبل از بی‌هوشیش رو به یاد نداشت ولی بعد از چند ثانیه فکر کردن، همه چیز یادش اومد. سوزش مارکش، برگ‌هایی که بوی تند و زننده‌ای داشتن، خراش کف دستش و قطع شدن نفسش.

با گیجی بازدمش رو بیرون فرستاد و با دست پانسمان شده‌اش شقیقه‌اش رو ماساژ داد. حتی نمی‌دونست آلفاش کجاست و خودش چطور به خونه برگشته پس با قدم‌هایی بی‌رمق تن کرختش رو به سمت پله‌ها کشید تا حداقل کریستوفر رو پیدا کنه.

هرقدمی که برمی‌داشت، صدای پچ‌پچ‌هایی که به گوشش می‌رسید، واضح‌تر می‌شد و با اخم و کنجکاوی جلوتر می‌رفت. به پله‌‌های آخر که رسید، تونست صدای کریس رو بشنوه که درحال صحبت با یه غریبه بود.

- دیدی که ده‌ها بار موقع صحبت‌هام با خودت تاکید کردم که نمی‌خوام چیزی بدونه و حالا باید مستقیما توی چشم‌هاش خیره شم و بگم آره، من یه گرگینه‌ام و متاسفم که قراره ترکت کنم مینهو... احمقانه‌ست!

Our Wet DreamWhere stories live. Discover now