- FIVE

309 51 10
                                    

«بلند شو مینهو... پاشو فرمانده. این سر و صورت خونی اصلا بهت نمیاد.»

***

هوا تاریک شده بود و درخت‌های بلند جنگل طوری روی سطح زمین سایه می‌انداختن که چیزی جز سیاهی و سرما حس نمی‌شد ولی به لطف نور ماه، تشخیص دادن راه برای آلفای بلوطی زیاد سخت به نظر نمی‌اومد؛ هرچند با استفاده از گو‌ش‌های تیزش و دوران کودکی که بین اون درخت‌ها سپری کرده بود، می‌تونست راهش رو پیدا کنه.

صدای خش‌خش برگ‌ها و شاخه‌هایی که توسط تیغه‌ی خنجرش بریده می‌شدن، به گوش می‌رسید، سکوت فضا رو می‌شکست و کریس قدم‌هاش رو روی خاک آشنای جنگل برمی‌داشت و به خونه نزدیک‌تر می‌شد.

امیدوار بود مینهو تا زمانی که به خونه می‌رسه، استراحت کرده باشه تا دوباره افکارش بهش آزار نرسونن ولی با احساس سوزش عجیبی روی گردن بود که سر جا ایستاد و با نگاهی گیج به مقابلش خیره شد.

سوزش مارک یه اتفاق دوطرفه بود و تنها زمانی توسط یه جفت حس می‌شد که در معرض خطر باشن ولی کدوم خطر؟ کریس حتی نمی‌دونست خودش هدف اتفاقات منفی و نحسه یا مینهو ولی طی اون مدت انواع بلاها سر امگا اومده بود و همین باعث شد کریس با وحشت اخم کنه.

به جای مارکش که درست روی غده‌ی رایحه‌اش شکل گرفته بود، چنگ انداخت و درحالی که دندون‌هاش رو از شدت دردش روی هم می‌کشید، به سرعت به طرف خونه قدم برداشت.

برگ‌ها و شاخه‌ها رو دونه به دونه پس می‌زد و براش مهم نبود که کجای تنش قراره توسط رد شیره‌های حساسیت‌زای گیاه‌ها دچار عفونت یا خارش بشه. تنها قدم‌های تند و نگرانش رو به سمت خونه می‌کشید تا از امنیت امگاش مطمئن بشه.

صدای کنار زده شدن شاخه‌ها توسط آلفای بلوطی توی اون ناحیه از جنگل می‌پیچید و کریس اصلا متوجه نمی‌شد که علاوه‌بر گردنی که در اثر سوزش مارکش سرخ شده، ساعدش هم به خاطر برخورد با اون برگ‌های حساسیت‌زا خراش برداشته و باریکه‌ی خون از خراش‌های نسبتا اندک دستش به سمت مچش روونه شده.

با خشم و نگرانی برگ‌ها رو کنار می‌زد ولی توانایی نداشت ذهنش رو آروم کنه تا افکارش حول محور آسیب دیدن امگاش نچرخن. کریستوفر هیچ اطمینانی به گله‌ی ماریا نداشت؛ درست همون‌طور که مینهو از هویت اون گله باخبر نبود.

از توده‌ی بزرگ شاخه‌ها که بیرون زد، سوز باد سرد به رد خون روی دستش برخورد کرد و باعث شد نسبت به زخمش هوشیار بشه ولی مگه قرار بود بهش اهمیت بده؟ نه تا وقتی که نمی‌دونست چه خطری داره امگاش رو تهدید می‌کنه.

به محض خارج شدن از بین شاخ و برگ‌های مزاحم، خنجرش رو توی جیبش برگردوند و این‌بار قدم‌های بلندتری به سمت خونه برداشت. تقریبا داشت می‌دوید تا به مینهو برسه و از حالش باخبر بشه. اخم وحشتناکی روی صورتش داشت و باریکه‌ی خون ساعدش لحظه به لحظه پایین‌تر می‌اومد و کم‌کم از پشت دستش چکه می‌کرد ولی کریس سریع‌تر به سمت خونه می‌رفت.

Our Wet DreamWhere stories live. Discover now