𝐌𝐨𝐧 𝐚𝐧𝐠𝐞 "VK"

545 62 8
                                    

گونه‌های مدل ایتالیایی از شدت عصبانیت قرمز شد و یکی از رگ‌های پیشونی‌اش نمایان شد.

هیچ جوابی نداشت که به مرد بده و حالا با دیدن قدم‌ بلندی که مرد برداشت، چهره‌‌اش شرم رو از دست داد و با رفتن به عقب، کمرش به میز‌ میکاپ‌ برخورد کرد.

دست راستش از داخل جیب شلوار پارچه‌ای راه‌راهش بیرون اومد، کنار کمر پسر روی میز گذاشته شد و در همون حین که جونگ‌کوک با دهن باز به نگاه جذابش خیره شده بود، لب‌های آلبالویی‌اش تکون خوردند.

_ چی شد؟ اون ببر ترسناک درونت کجا رفت؟

با پوزخند گفت و انگشت اشاره‌‌اش به‌آرومی کتش رو از بین‌ دست‌هاش به پایین سر داد و تن لخت پسرِ مقابل بدنش، سرمای تا مغز استخون رو حس کرد.

گرمای نگاهش در تضاد با پوست سردش؛ دقیقاً همون چیزی بود که تهیونگ حاضر بود براش سخت تلاش کنه تا به دستش بیاره.

کت پارچه‌ای که نصفش به هم وصل شده بود رو، روی صندلی پشت میز انداخت و دست آزادش برای نوازش چند تار موی نرم پیشونی‌ا‌ش گز‌گز کرد؛ اما تعلل کرد که ترسی بیشتر از ارتباط لفظی به روح‌ زیبای مقابلش‌ وارد کنه!

مرد لبخندی با لب‌های جمع‌شده به پسر مقابلش می‌زد و جونگ‌کوک فراری از اون به لباسی که باید می‌پوشید، خیره شده بود. نگاه‌ پسر رو از داخل آینه دنبال کرد و با پیداکردن موضوعی جدید، دست از خم‌شدن روی صورتش برداشت.

شاید ضمیر ناخودآگاه جونگ‌کوک مایل بود برای بار دوم محکم روی پیشونی‌اش بکوبه!

با گرفتن پارچه‌ی حریر توی دستش، کمی مشتش کرد و با برگشتن به سمت مدل اولین چیزی که توجهش رو جلب کرد، براقی بیش‌ازحد پوست پسر بود که سعی داشت با دست‌هاش بدنش رو بپوشونه.

جونگ‌کوک روی بدنش حساس بود و تقریباً نمی‌ذاشت کسی کامل بدنش رو برهنه ببینه‌.

پسر زیر نگاه مرد، معذب‌شده نگاهش رو دزدید و ندید که رنگ نگاه مرد تغییر یافت و با تحسین‌‌کردن زیبایی بیش‌ازحد بدنش، دوباره بهش نزدیک شد.

همون‌طور که لباس رو داخل دستش باز می‌کرد و تک‌به‌تک دکمه‌های ریزش رو با انگشت‌های بلندش باز می‌کرد، در جدیدی رو به روی خودش باز کرد.

_ مشتاقی زودتر ببینی که باهاش چه شکلی می‌شی، نه؟

پسر اولش ترسید؛ اما با چشم‌غره‌رفتن از ترس خودش فرار کرد و به یک جای دیگه پناه برد تا در این جنگ لفظی شکست نخوره.

_ یادم نمیاد چنین چیزی گفته باشم!

_ معلومه که این‌ رو نگفتی عزیزم، با نگاهت لباس رو خوردی.

جونگ‌کوک حسابی کفری شده بود و تهیونگ هر لحظه بیشتر‌ از قبل از این مکالمه لذت می‌برد. اختیاری که به عنوان طراح لباس و چک‌کردن و مدیریت مدل‌ها داشت، باعث می‌شد همون‌طور که دلش‌ می‌خواد لمس و رفتار کنه. البته که قصد نداشت بیش‌تر از حدش پیش‌ بره، تهیونگ فقط با اون‌هایی این رفتار رو می‌کرد که علاوه بر زبون، با نگاهشون ازش درخواست می‌کردند.

𝗕𝗲𝗹𝗹𝗲 𝗮𝗺𝗲Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang