سوآر کوچولو مثل همیشه کنار باباهای مهربون و خیلییییی خوبش نشسته بود و صبحانه میخورد.
یه تکه نون مربعی شکل گرفته بود توی دستش و دستور میداد.
"ددی، مُبَبا!"
ییبو قاشق رو برداشت و مقداری از مربای توت فرنگی وسط نون ریخت.
"بابایییییی، پنیل زَلد!"(پنیر زرد)
ییبو اخم کرد.
"سوآر چرا اصرار داری یه اشتباه رو تکرار کنی؟ این کرهس بگو کره. پنیر زرد چیه؟!"
جان با مهربونی دستی روی سر و صورت همسرش کشید.
"عزیز دلم بذار راحت باشه، بذار طبق سلیقش حرف بزنه تا اشتهاش باز شه. مگه نه پسرم؟"
سوآر همونطور که لپاش پر بود و عین یه سنجاب تند تند میجویید سرشو به نشانه تایید، تکون داد.
ییبو آهی کشید.
"آخه اشتباهه!"
جان خندید و به سمت همسرش خم شد.
"منم دوست دارم همسرمو یه کاپ کیک خامه ای ببینم که دوست دارم بخورمش!"
گردن ییبو رو گازی گرفت.
اصولا جان جلوی سوآر خیلی رعایت میکرد اما نزدیک دوره رات بودن جان، باعث شیطنتاش میشد و ییبو از این ورژن شوهرش لذت میبرد.
با جریان قلقلکی که تو بدن ییبو پیچید خندید و خودش رو عقب کشید.
سوآر چشماش برقی از شیطنت داشت و ییبو این نگاه رو خوب میشناخت.
ولی خوب در چنین مواقعی جان منطقه امن سوآر بود.
پس پدر و پسر را برای چند ساعت به بهانه درس تنها گذاشت.
جان سوآر رو روی گردنش نشوند و روی کاناپه نشسته بود و شبکه ها رو بالا پایین میکرد.
سوآر از مقدمه چینی متنفر بود برای همین توی تولدش اول کادوهارو باز میکرد بعد به ادامه ی جشن میرسید.
از گردن جان پایین اومد و تو بغلش چرخید پاهاش رو باز کرد و کف پاهاش رو روی پاهای جان گذاشت تا سرپا وایسه.
دستاش رو دو طرف صورت جان گذاشت. اروم دوتا ضربه زد به صورت پدرش.
"بابایی... منو نِدا کن!"
جان به پسرش خیره شد. سوآر پیشونیشو به پیشونی پدرش چسبوند و تو چشاش زل زد. صداش رو برد توی گلوش تا بم تر بشه.
"بیا ملدونه باعَم صوبت تُنیم!"(بیا مردونه باهم صحبت کنیم.)
جان پوزخندی زد.
"پس بذار ددی ییبو رو هم صدا کنم بیاد تو جمع مردونمون."
"نههههه واتا بیذار من به تو توژیح بدم، ددی دَس داله ما نباید مُجاهم شیم. تو مجاهمش میشی همچ."(نه واستا بذار من به تو توضیح بدم، ددی درس داره ما نباید مزاحم شیم، تو مزاحمش میشی همش.)
YOU ARE READING
My Family
Romanceᴍᴜʟᴛɪsʜᴏᴛ حس ورق زدن آلبوم خانوادگی یه آلفای جذاب و امگای دلفربیش که حاصل عشقشون پسر آلفایی به اسم سوآر. سوآر کوچولو اون هارو از «ما» به « خانواده » تبدیل کرده. سوآر و خانوادش ماجراهای زیادی باهم دارن که چه شاد چه غمگین خانوادشون رو به هم نزدیکتر ک...