جیسو: بچه ها بلند شید دانشگاه دیر میرسیم
جنی:ای بابا یه دقه نمیزاری بمیریم چیه؟
جیسو: خواب بسه دیگه امروز روز اول دانشگاهه نباید دیر برسیم
رزی:چرا اینقد داد میزنی اوووووف
جیسو: یکیتون این خرس و بیدار کنینجنی و رزی حتی به حرفش هم گوش نکردن و رفتن تا دست و صورت شونو بشورن چون بیدار کردن لیسا خیلی کار سختیه
جیسو: لیسا پاشو دگه لیساااااااااا میمون زشت میگم بلند شو
لیسا حتی تکون هم نخورد
حوصله جیسو که سر رفته بود یه لگد محکم به لیسا زد که از تخت پایین پرت شد و سیخ سر جاش نشست چند لحظه گیج به اطراف داشت نگاه میکرد که جیسو و رو دید و فهمید که کار اونه با چشمهای خونی به طرفش نگاه کرد و فهموند که کارش تمومه جیسو هم به طرف صالون فرار کرد لیسا هم دنبالش تموم خونه رو دور زدن تا بلاخره لیسا جیسو رو گرفت تا میتونست نیشگون گرفت و با مشت و لگد زد خدمتکار ها هم با لبخند به اینکارشون نگاه میکردن چون براشون عادی شده بود این کار هر روزشون بود جیسو فقط میخندید بعد از اینکه صبحونه شونو خوردن رفتن تا آماده شن و برن دانشگاه امروز روز اول دانشگاه شون بود تو بهترین دانشگاه سئول قبول شده بودن و این خیلی خوب بودرزی
امروز روز اول دانشگاه و باید خیلی تیپ خفن بزنم میدونم دخترا هم تیپ خفن میزنن خب خب چی بپوشم حالا
چند لحضه فکر کرد و فهمید باید چی بپوشه میکاپ هم کرد و تمام وسایل هاشو تو کیفش گذاشت آماده از اتاقش بیرون شد که همزمان دخترا هم بیرون شد
رزی: سوت زد و گفت وای کاش پسر بودم همتونو میگرفتن
جنی: لازم نکرده ما تو بیریخت و نمیگرفتیم
رزی: تو یکی دهنتو ببند من خیلی هم خوشکلم
جیسو: بریم دگه حوصله کل کل شما رو ندارم
ВЫ ЧИТАЕТЕ
~Valley of happiness~
Фэнтезиاسم فیک: دره خوشبختی( valley of happiness) ژانر: عاشقانه، دانشگاهی این فیک در مورد دو اکیپ هست که سر یه اتفاقی باهم تو لج میفتن و بدتر از همه تو یه دانشگاهن همش حرص همو درمیارن هر بلایی سر همدیگه میارن اما کی میدونه که این دعوا ها آغاز خوشبختیه یا...