•جیسو •
رزی و جیمین امشب رفته بودن شام بخورن میون هم خونه جیهوپ رفته بود نمیدونم چه غلطی میکردن یعنی داشتن از اون کارا میکردن استغفرالله باید فکر های منحرف رو از ذهنم دور کنم وای من چقد منحرف شدم من که اینجوری نبودم معلومه دگه وقتی اینچنین دوستای داشته باشی باید اینجوری بشی از یه طرف فردا تولدم بود و نمیدونم چرا اینا اینقد ریلکس بودن اصلا کاری نمیکردن یعنی نمیخوان واسم تولد بگیرن هر سال مجبور بودم ترتیبات شو خودم بدم چون از این احمق ها کاری ساخته نیست لیسا که اصلا دست نمیزنه بلد نیست گاو گاو جنی که از بس خانوم نازک نارنجیه میگه من حالم بد میشه نمیتونم رزی هم فقط بلده خراب کاری کنه بجای کمک همه چی رو خراب میکنه مجبورم خودم کنم آخرم میگن تو که کاری نکردی همش ما کردیم از یه بابت خوشحال بودم امسال میون هست ولی خانوم مصروف تدارکات عروسیشه چقد عجله دارن ای بابا هولن دگه با صدای در که به شدت باز شد به خودم اومدم و وحشت زده به جنی که با نیش باز جلوی در بود نگاه کردم
_چته روانی در زدن بلد نیستی
جنی: اونی خوشکلم ببخشید ترسوندمت عجقم
_ بگو کارتو
جنی: واا از کجا فهمیدی؟
_تو تا کاری نداشته باشی اینجوری عجقم و خوشکلم نمیکنی
جنی: خوب راستش یه کاری داشتم یادته کلاس عکاسی میرفتم فردا همه دانش آموزان رو میبرن به جنگل تا از طبیعت عکس برداری کنن یه جورایی واسه امتحان گفته میشه ولی من نمیتونم برم این چند روز دوباره نفس تنگی هام برگشته به استادمون گفتم گفت میتونی جات یکی دگه رو بفرستی تو هم که عکاس خوبی هستی لطفا میشه به جای من بری لطفا
_من نمیتونم فردا میخوام استراحت کنم تا شب درسها رو بخونم پسفردا امتحان داریم
جنی: توروخدا اونی اینجوری نکن خیلی مهمه بخدا نمیتونم برم خودت میدونی چقد عاشق عکاسی ام ولی نمیتونم واقعا مشکل دارم
_اووف باشه میرم
جنی: خب پاشو آماده شو
_حالا چرا من زود آماده میشم
جنی: احمق باید تا یه ساعت دگه آماده شی حرکت میکنن
_چی اینوقت شب
جنی: خوب تا طلوع آفتاب به جنگل مورد نظر میرسین
_باشه پس کی برمیگردیم
جنی: احتمالا فردا شب قبل شام
_اوکی میرم
جنی یه ماچ آبدار از لپم کرد و گفت: خیلی گلی اونی
_آره آره تا دیروز که گراز محل بودم حالا شدم گل گمشو بینم احمق گوسفند
جنی: به تو محبتم نیومده زود برو و رنگتو گم کن
_اصلا نمیرم خودت برو
جنی با جیغ جیغ گفت: اعصاب منو داغون نکن زود برو پاشو دگه یالا
____________________•جنی•
خب بچه ها اینم از نقشه امیدوارم خرابش نکنید امسال میخوام به تولد خیلی متفاوت واسش بگیریم
تهیونگ: حله ما کارمونو بلدیم
_اوکی یونگی هیونگ هم گفت تا فردا شب خودشو میرسونه
جیمین: این خیلی خوبه
جین: راستی چجوری فرستادیش
_به استادمون که دوستم هم میشه نقشه مو گفتم اونم قبول کرد همه بچه هارو ببره خودمو به مریضی زدم و جیسو رو فرستادم
جیهوپ: چجوری قبول کرد که همه رو ببره
_ با پول همه چی حل میشه حتی مردم آدم هم میکشن
جیهوپ: آره اینو راست میگی
رزی: پاشو برو شربتی چیزی بیار
_مگه نوکرتم خودت برو
رزی: صبر منو لبریز نکن برو دگه
_نمیرم وا اصلا من نمیخورم
رزی: باشه میرم میارم ولی به تو احمق یه قلوب هم نمیدم
_برو گمشو بابا
اوفففف این رزی چقد بده به همه آورده جز من دلم داره آب آب میشه
تهیونگ اومد کنارم نشست و گفت:بیا باهم بخوریم
_چی نه نه من نمیخورم خودت بخور
تهیونگ: ببین دختر جون با من بحث نکن بخور
_ته
تهیونگ: هیس بخور
شربت و از دستش گرفتم و کمی خوردم و بعد به طرف خودش گرفتم وقتی میخواست لیوانو از دستم بگیره دستش به دستم خورد یجورایی لرزیدم چقد بدنش گرم بود هول کردم که خوشبختانه گوشیم زنگ خورد
کای: سلام خانوم روبی جین چه خبر
_سلام خرس گنده
کای: دختره پروو گربه وحشی
_هی مواظب حرف زدنت باش
کای قهقهی زد و گفت باشه بابا دگه ازت یه سوال داشتم
_بگو
کای: کسی به اسم لی چانگ میشناسی لی چانگ سو
_ههم نه والا
کای: از دخترا بپرس
_یه لحظه اینجا یکی هست که خیلی تو اینجور چیزا معلومات داره
_جونگکوک هیونگ کسی به اسم لی چانگ سو میشناسی
جونگکوک چند لحظه فکر کرد و گفت: اون رییس شرکت ریلندهوت و کامنت یادتون نره ♡
YOU ARE READING
~Valley of happiness~
Fantasyاسم فیک: دره خوشبختی( valley of happiness) ژانر: عاشقانه، دانشگاهی این فیک در مورد دو اکیپ هست که سر یه اتفاقی باهم تو لج میفتن و بدتر از همه تو یه دانشگاهن همش حرص همو درمیارن هر بلایی سر همدیگه میارن اما کی میدونه که این دعوا ها آغاز خوشبختیه یا...