خوش اومدی به اکیپ سیاه صورتی💖🖤

212 20 7
                                    

• لیسا •

امروز میون اومد ولی خیلی تغییر کرده دگه مثل سابق لوس نیس خوب البته کمی لوسه که اونم طبیعیه دگه خیلی خانوم شده دگه مثل قبلا ها ازش بدم نمیاد
میون: ببخشید مزاحم همه تون شدم جایی نداشتم برم البته خونه عموم هم بود که با اونا میونه خوبی نداریم یجورایی قهریم فقط با پسر عموم خوبم که اونم دور از چشم فامیل هامونه
_اشکالی نداره مزاحم نیستی مراحمی تا هر وقت خواستی اینجا بوده میتونی
نانسی با ذوق: مرسی لیسا
_خواهش میکنم
رزی: گفتی با خانواده عموت قهرین چرا قهرین؟
باز فضولی این دختر گل کرد
میون: آره
رزی: میشه بپرسم چرا؟
میون: عموم و بابام میخواستن که منو و پسر عموم باهم ازدواج کنیم چون نمیخواستن ارث شون از خانواده بیرون بره ولی ما همو مثل خواهر و برادر دوست داریم هردومون تک فرزندیم ما هم مخالفت کردیم ولی اونا گوش نمیکردن منم به بابام گفتم که اگه منو به زور بخوای عروسی کنی خودمو میکشم بابام هم به عموم گفت که اینا به درد هم نمیخورن و عموم هم دعوا کرد و رابطه شو باما قطع کرد
رزی: واو باورم نمیشه والا بابات خیلی خوب کار کرده ببینم تو کسی رو دوست داشتی که قبول نکردی یا همونجوری؟
میون: خب راستش هم عاشق کسی دگه یی بودم و هم پسر عموم مثل داداشمه
جنی: اون پسر کی است حالا اسمش چیه باهاش در ارتباطی؟
میون: آره باهاش در ارتباطم یکی از دوستای پسر عمومه
جیسو با خنده: پس اینجوریا بوده که پسر عموتو نمیخواستی
میون هم خندید و گفت: انسان عاشق کوره دگه
جیسو: دقیقا
رزی: یه روزی دعوتش کن بیاد ماهم ببینیمیش
میون: حتما چرا نه البته اگه لیسا اجازه بده
_من حرفی ندارم میتونی دعوتش کنی
میون: وای مرسی خیلی گلی بعد چند دقیقه گفت: من همیشه دوست داشتم عضو اکیپ تون باشم یکی از عضو اکیپ سیاه صورتی ولی شما ها دوست نداشتین میدونستم چون من خیلی لوس بودم و حق هم داشتین ولی بعد مرگ بابام عادت کردم قوی باشم چون کسی نبود نازمو بکشه عادت کردم که دردامو تو خودم بریزم و سرشو پایین انداخت
باورم نمیشد باباش فوت شده باشه میدونم چقد باباشو دوست داشت وقتی چهارسالش بود مامانشو از دست داد از اون به بعد باباش خیلی هواشو داشت و همیشه نازشو میکشید بخاطر همون لوس شده بود با صدای جیسو به خودم اومدم
جیسو: بابات فوت شده؟
میون: آره یه دوسال پیش
همه مون تسلیت گفتیم یه فکری به سرم زد واقعا دلم براش سوخت رومو کردم به طرف میون و گفتم: میتونی بیای تو اکیپمون
همه داشتن با تعجب بهم نگاه میکردم
میون: واقعا؟
_آره
میون پرید بغلم و گفت: وای مرسی لیسا تو جگری
تنها چیزی که تو دنیا ازش متنفرم بغل و ماچ وای که چقد بدم میاد
_ولم کن من از بغل کردن متنفرم
میون تک خنده یی کرد و گفت: اشکالی نداره یه بارو دگه تو هم
_خیلی پرویی
میون چشمک زد و گفت: قابل شمارو نداره
رزی: یعنی حالا شدیم پنج نفر هوراااا
جیسو: خوش اومدی به اکیپ سیاه صورتی
میون لبخندی زد و گفت: خیلی ممنون
شب رو با قصه ها و کل کل های میون، رزی و جنی گذشت من نمیدونم اینا اینهمه انرژی رو از کجا میکنن قبلا ها رزی و جنی بود حالا میون هم اضافه شد خدا بخیر کنه

~Valley of happiness~Where stories live. Discover now