شب خوبی بود 🙂

164 21 5
                                    

جیمین •

خیلی مشکوک شدم مگه میون چی میخواست بگه که رزی جلوشو گرفت هر جور شده باید بدونم که چی میخواست بگه اما خوب میدونم چیز خوبی نیست
میون: پسر عمو حال عمو و زن عمو خوب بود؟
جین: خوب بودن میدونی دگه بابا اونقدرا هم حالش خوب نیس
میون: آره والا خدا شفا بده دگه کاری از دست کسی بر نمیاد
لیسا: میون پسر عموت اینه 😳
میون: آره کیم سوکجین پسر عمومه
لیسا: ولی نام خونواده گی تون فرق داره
میون: وقتی پدرامون قطع رابطه کردن بابام نام خونواده گی شو تغییر داد
لیسا: اوو اوکی 😮
جنی: از شوگا خبر دارین
جیهوپ: آره دیروز باهاش تماس گرفتم حالش خوب بود
کم کم همه شروع کردن به صحبت کردن خلاصه مجلس ازون حالت سرد بیرون اومد که خدمتکار برا شام صدا کرد سر میز شام هم صحبت ها ادامه داشت بیشتر نامجون جیهوپ میون جیسو و جین حرف میزدن بقیه اونقدرا هم حرف نمیزدن لیسا که کلا یکی دو کلمه بیشتر حرف نزد خیلی مغروره احمق

رزی: بیایین یه بازی کنیم موافقین
_چه بازی؟
رزی:حقیقت و جرعت
همه موافقت شونو اعلام کردم
رزی: خب خب ته بطری به طرف هر کسی که بود باید از کسی که سر بطری به طرفه شه سوال بپرسه و یا هم براش کاری (منظورم جرعته) انتخاب کنه یه لحظه من یه چیزی بیارم بخوریم بعد از اینکه کلی خرت و پرت آورد نشست
همه دایره نشستیم بطری رو چرخوند نامجون و جنی افتادن
جنی: حقیقت
نامجون: تا به حال منو فحش دادی بخاطر سخت گیری هام تو دانشگاه
جنی رنگش پرید
جنی: خب راستش( سرشو پایین انداخت) و گفت: آره
نامجون: ههههههه باورم نمیشه حالا چرا فحش دادی
جنی: فقط یه سوال باید بپرسی
نامجون یکی از ابرو هاشو بالا فرستاد و گفت: اوکی
دوباره بطری رو چرخوندن اینبار میون و جیسو افتادن
جیسو: حقیقت
میون: اعضای اکیپ و به نوبت از کسی که بیشتر دوست داری نام بگیر
جیسو: یااا این نه دگه
میون: نوچ نوچ باید بگی بچه ها قول میدن خفه نشن
جیسو یه نگاه به لیسا انداخت که لیسا چشمهاشو روی هم گذاشت
جیسو: از همه بیشتر اول رزی و جنی رو دوست دارم بعدا میون و لیسا
جین: قبول نیس دگه یکی یکی بگو
جیسو: تو هر وقت نوبتت شد نظر بده حالا ساکت و چشمهاشو چرخوند
اینبار من و رزی باهم افتادیم به به شانس و نگاه 😎
_عاشق شدی؟
به رزی نگاه کردم مردمک چشماش میلرزید
رزی: آره
نمیدونم چرا یهو ته دلم یجوری شد یه حس حسادت نه نه من نباید عاشقش بشم اون کسی دگه یی رو دوست داره
لیسا: چییییی تو عاشق شدی؟ عاشق کی؟ کی است حالا؟ کجا است؟ بهش گفتی؟ اون هم دوستت داره؟ اسمش چیه؟ مشخصاتش؟
جیسو: یااا لیسا بس کن و چشم غره رفت بهش فک کنم این میدونه
جنی به رزی نگاه کرد و گفت: رزی واقعا؟
رزی چیزی نگفت و سکوت کرد
دوباره بطری رو چرخوندیم اینبار جنی و تهیونگ بود
جنی: جرعت
تهیونگ با یه لبخند شیطانی گفت: به مامانت زنگ بزن بگو من از دوست پسرم حامله ام
جنی: چییییییی

• جنی •
این یه آدم احمقه بیشرف کثیف
تهیونگ: زود باش دگه
_عمرا
تهیونگ: زود باش میگم
_میگم که نه نه نه
تهیونگ: اوکی ترسو
_من ترسو نیستم
تهیونگ: پس انجام بده
احمق خیره سر آخر کار خودشو کرد دلم میشه تکه تکه اش کنم
_باشه میگم
تهیونگ: آفرین رو اسپیکر بزار
_نمیگفتی هم میزاشتم
با مامان تماس گرفتم با دو بوق برداشت
مامان: باز چیه جنی همین دیروز برات پول واریز کردم اگه کدوم گوهی خوردی و کلانتری هستی من دیگه نمیتونم خلاصت کنم دیوونه ام کردی
_هیچ کدوم شون نیست میخواستم یه چیزی بهت بگم
مامان: باز چی میخوای
دیگه داشت شور شو در میاورد با داد و عصبانیت گفتم: یه بار گفتم که چیزی نمیخوام چرا نمیدونی فقط میخواستم بگم حامله ام از دوست پسرم گفتم که بدونی
مامان: ههههههههههههه برو به یکی بگو تو رو نشناسه تو عرضه این کارا رو نداری تو حتی نمیتونی دو دقه با یه پسر بدون نیش و کنایه حرف بزنی بعد میری و حامله میشی ههههه برو بخواب پیشی کوچولو فردا دانشگاهت دیر میشه بعد هم قطع کرد و منو توی شوک جا گذاشت تازه فهمیدم چی گفته لعنت بهش دلم یه آغوش گرم میخواست دلم گریه میخواست دویدم به طرف اتاقم و درشو قفل کردم هر چی در زدن و صدا کردن در و باز نکردم فقط گریه میکردم

• جیسو •

بیچاره جنی همیشه همینجوری بوده اما بدجوری تحقیر شد
جیهوپ:خب با اجازه ما میریم
_بودین حالا
نامجون: نه بریم خوبتره از طرف تهیونگ من معذرت میخوام
_اشکالی نداره اون که نمیدونست تا دم در باهاشون رفتم
نامجون: خیلی ممنون بای
جیهوپ: مرسی شب خوبی بود بای
_خواهش میکنم بای خوش اومدین
وقتی اونا رفتن رفتم دم در اتاق جنی دخترا هم بودن
_بیرون نیومده
میون: نه اصلا صداشو هم نمیکشه
_بیایین بریم خودش میاد ناز شو بخری زیاد میشه بیایین بریم
میون: بلایی سر خودش نیاره
_هیچ گو هم نمیخوره
بعد از اینکه همه مون رفتیم تو هال چند دقیقه بعد جنی با چشمهای قرمز اومد
رزی: خیلی خررری هااا مگه همیشه بهت نمیگه چرا اینجور میکنی

اون ستاره رو رنگی کن قشنگم ♡

(ببخشید دگه مامان بزرگم مریض بود نتونستم آپ کنم میدونم این پارت هم خیلی کوتاهه ولی خیلی خسته ام به بزرگیتون ببخشید عزیزان)

~Valley of happiness~Where stories live. Discover now