چند پرستار به با پارچه های تمیز برای باند پیچی به سمت اقامتگاه جنی میروند و خداروشکر جنی به هوش امده بود.
پرستار پیر تر جلو میره و شروع به در آوردن لباس جنی میکنه تا باند پیچی کمرش را شروع کند، و دستور میدهد تا سیخ داغ¹ برای جوش دادن جای زخم بياورند.
پرستار های جوان سیخ داغی میآورند و پرستار مسن میدهند، پرستار مسن با دقت سیخ داغ را در دست میگیرد، یکی از پرستاری که جوان تر بود به دست های پرستار پیر نگاه میکند و متوجه لرزش دست او میشود و با لحن آرومی میگوید: ب-بانو د-دستتون میلرزه به نظر خ-خطرناکه با ا-ا-این وضع با سیخ داغ کار ک-کنید...
پرستار پیر به دست لرزان خود نگاه کرد و بعد به پرستار جوان، گلویش را صاف کرد و گفت: درست میگی، تو اینکار رو انجام بده
پرستار جوان میترسد، او تازه داشت مهارت های اولیه را یاد میگرفت و هنوز توانایی این کار را نداشت.
پرستار پیر با لحن تندی میگوید: منتظر چی هستی بجنب!
در باز میشود.
لیسا وارد میشود و تمام پرستار ها کنار میروند و راه را باز میکنند، جنی انقدر درد داشت که از اتفاقات در و بر خودش بی خبر بود و با کمر برهنه به زمین زل زده بود و رنگ بر چهره نداشت.
از فجیع بودن اوضاع زخم جنی لیسا صورتش را در هم میکند، به پرستار ها که تعظیم کرده بودند نگاهی میکند و با صدای بلند میگوید: چرا بیکار نشستی و هیچ کاری نمیکنید؟!
پرستار پیر با صدای لرزان میگوید: اعلیحضرت من دیگه پیر شدم و طبیب های مرد اجازه ی ورود به این اتاق رو ندارن و به علت لرزش دست نمیتونم از سیخ داغ استفاده کنم چون ممکنه بانوی جوان بیشتر از این آسیب ببینه و پرستار ها هم نمیتونن همچین کار مهمی انجام بدن
لیسا دست هایش را مشت میکند و از شدت عصبانیت رگ های گردنش مشخص شده است، با لحن دستوری و سردی میگوید: برید بیرون
پرستار پیر میخواهد اعتراض کند اما با نگاه برزخی لیسا مواجه میشود و بلا فاصله با چشم به پرستار ها دستور میدهد که بروند و به سرعت اتاق خالی میشود.
لیسا نفس عمیقی میکشد و به سمت جنی میرود و پشت سر او مینشیند، سیخ داغ را در دست میگیرد، جنی سرش را برمیگرداند و با چهرهی ترسناک لیسا مواجه میشود، لیسا متوجه نگاه جنی میشود.
لیسا با دیدن چهره ی جنی متعجب میشود، خدای من، این چهره وحشتناک تر از چیزی بود که انتظار داشت.
جنی سرش را برمیگرداند و دوباره در حالت خمار فرو میرود.
لیسا به خودش میآید و و آروم زمزمه میکند: ممکنه این خیلی درد داشته باشه خانم جوان ولی تحمل کن.
لیسا سیخ داغ با استرس به سمت زخم جنی میبرد، حتا حرارت سیخ هم دردناک بود، لیسا سیخ داغ را زوی زخم جنی میگذارد و جنی به خودش میآید و جیغ دردناک بلندی میکشد.
چی باعث میشد لیسا از تک تک حرکات این دختر اینهمه درد بکشد؟ چرا انقدر نسبت به اون توجه داشت؟
با درد جنی اون هم درد میکشید، با خنده ی جنی اون هم ذوق زده میشد، هرچند که مدت ها بود شادی به این دختر رو نکرده بود، دلیلش هم حکومت و جنگی بود که خودش با کره جنوبی راه انداخته بود.
بعد از دقایقی سیخ داغ را از روی پوست جنی برمیدارد و توی آب میگذارد.
لیسا باند را برمیدارد و شروع به باند پیچی کردن جای زخم و سوختگی ناشی از سیخ داغ میکند، جنی از شدت درد میلرزید و بدنش ضعیف شده بود، وقتی جنی میلرزید باند پیچی کردن زخم جنی برای لیسا ساخت تر میشد و کنترلش رو بیشتر از دست میداد، دستش رو روی کمر برهنه ی جنی میگذارد و به جنی میگوید: اروم باش خانم جوان بزار کمکت کنم.
به محض برخورد انگشت های کشیده ی لیسا با کمر جنی انگار که انرژی الکتریسیتهای میان آنها برقرار شد، حس عجیبی بود، ولی این ی لمس بود دیگه درسته؟ ی چیز پیش و پا افتاده انقدر فکر های عجیب نباید بیاره شاید هم باید بگیم حس های عجیب
جنی سر جاش سیخ شد دیگه تکون نخورد.
اما اون کمر باریک و پوست سفید...
لیسا روی جای سوختی گیاه های دارویی میذاره تا جای سوختگی عفونت نکنه و باند پیچی رو محکم تر میکنه و بعد کارش تموم میشه.
لیسا عقب میره به دیوار تکیه میدهد و سرش رو رو به بالا میبره و چشم هاشو میبنده و نفس عمیقی میکشه.
اینهمه اتفاق عجیب تو یک روز؟ .
ESTÁS LEYENDO
𝗍𝗁𝖾 𝖪𝖨𝖦𝖣𝖮𝖬𝖤 | 𝖩𝖾𝗇𝗅i𝗌𝖺
Romance★ پادشاهی ★ یک نبر بزرگ بین دو امپراطوری قدرتمند اما چیمیشه اگر یک امپراطوری پادشاهش رو از دست بده و ملکه تصمیم احساسی بگیره؟ این تصمیم چهگونه تمام میشه؟ هیچکس جواب این سوال رو نمیدونه آیا شکل گرفته عشقی از تنفر پایان خوشاست، یا مرگ هزاران انسان...
