دوماه میگذشت.
دومای که عذاب بود. درد بود رنج بود.
سرفه خشکی کرد و به کودکان غمگینش خیره شد.
هانول دست تهگوک را گرفت و او را روی زمین نشاند.
"دلم بلای ماما تنگ شوده"
تهگوک با بغض زمزمه کرد و باعث اشکی شدن چشمان برادرش شد.
"منم تهگوکی..میشه ازیش خواهیش بتونی بذاله ببینیمش؟"تهگوک سرش را تکان داد و هانول را بغل کرد اما صدای بلند زنی که این روزها کابوسشان شده بود آنها را از جای پراند.
"شما حرومزاده های عوضی اینجا چه غلطی ميکنيد؟نگران آبروی خاندان سلطنتی نیستید که اینطوری روی زمین نشستید؟شما دو تا به درد نخورید..
فقط پسر من میتونه جانشین مقتدر این دستگاه باشه"درست است..نامادریشان!
هانول با خشم برخاست و به سوی زن دوید.
"بلو گمشو..تی به تو دفت بیای اینجا؟به بابام میگم ادبیت بتونه"
زن حرصی از پرروی آنها سیلی به گونه هانول زد و با کشیدن دست هردو آنها را به داخل قصر کشانید.
"وقتی مامان هرزه تون بیشتر عذاب کشید میفهمید پررو کیه"
____با صدای گرفته گریه میکرد. حتی نای بلند گریستن هم نداشت.
آن زنیکه عوضی هانولش را زده بود؟
در اتاق گشوده و سایه مردی که این روزها مایه عذابش بود پدیدار شد.
"چرا گریه میکنی شیرین عسل؟"
تهیونگ از لحنش لرزید و بیشتر هق زد.
"بذار بچه..هامو ببینم"
جونگ کوک سعی کرد جلو برود اما تهیونگ با هق هق در خودش جمع شد و سرفه های خشک و دردناکش را از سر گرفت.جونگ کوک نگران به سویش رفت و او را بلند کرد.
"شیرین عسل"
تهیونگ چشمانش را محکم روی هم فشرد تا چهره او را نبیند.
"شیرین عسل قول میدم بذارم ببینیشون..فقط..فقط نگام کن"
تهیونگ با یقه پیراهن او چنگ زد و گفت:
"اون..هانولم رو زد..پسر من رو"
جونگ کوک با نگرانی گفت:
"کی زدش؟"
تهیونگ از آغوش او فاصله گرفت و گفت:
"زنت"
اما جونگ کوک هیچ احساسی به آن آلفای پست نداشت. زنش؟
جونگ کوک عصبی لبانش را بهم فشرد.
نفسش را رها کرد و بوسه ای روی لبان تهیونگ کاشت.
"باهام خوب باش..بهت قول ميدم کل دنیا رو به پات بریزم"
تهیونگ نگاهش را به چشمان صادق او داد.
دوماهی بود که حتی جرئت نمیکرد طرفش بیاید یا به او دست بزند."بذار بچه هامو ببینم"
____
با خشم در اتاق را گشود و لب زد:
"کی جرئت کرده جانشین من رو بزنه؟"
نگاه زن و دختر و پسرش روی او نشست.
"سرورم..مشکلی پیش اومده؟"
جونگ کوک با اقتدار قدم به قدم جلو رفت و جلوی زن قرار گرفت.
"کی به تو پاپتی پست فطرت اجازه داده توله های خون خالص و سلطنتی من رو آزار بدی؟"
زن با ترس به دامن لباسش چنگ زد.
"سرورم..من..من همچین اشتباهی نکردم"جونگ کوک پوزخندی زد و گفت:
"پس یعنی امگای من دروغ میگه؟"
زن شوکه سر بلند کرد.
"اون امگای نر هرزه به شما چی گفته سرورم؟..من کاری نکردم"
جونگ کوک با خشم سیلی محکمی نثار صورت منفور زن کرد.
"اینکه به خواست ملکه مادر اینجایی دلیل بر پررو و یاغی گریت نیست هرزه..اونی که هرزه اس تویی..و از اینکه به امگام توهین کردی مجازات میشی..سربازها..بیاید ببریدش سیاه چال"
زن با بهت به خون کف دستش خیره شد.
دختر و پسرش با التماس خواهان بخشش بودند اما جونگ کوک پوزخندی زد و گفت:
"پسرت رو تبعید میکنم و دخترت رو میفرستم برای دزدهای دریایی..به نظر تحفه خوبی براشون باشه"
___
هر دو کودک در آغوشش آرام یافته بودند.
موهای بلند و ابریشمی هانول را نوازش کرد و گفت:
"اون عفریته زدت بابایی؟"
هانول اخمی کرد و با لبان جمع شده گفت:
"موکوشمش"
جونگ کوک خندید و بوسه ای روی موهای او کاشت.
"تو چی پسرم؟ترسیدی؟"
تهگوک به چشمان جونگ کوک خیره شد و با چشمان لرزانی که کپی برداری از همان چشمان بودند لب زد:
"تهگوک تلشید"جونگ کوک بوسه ای روی موهای او هم نهاد و گفت:
"دوست دارید مامانتون رو ببینید؟"
هر دو آلفا با خوشحالی بالا پریدند.
هانول با دستان تپل و کوچکش دو طرف صورت جونگ کوک را گرفت و گفت:
"میشالی ببینیمش؟..اگه بشالی قول مودم بهت بدم بابا"
جونگ کوک تلخندی کرد و گفت:
"آره..میذارم"
هر دو کودک با خوشحالی از روی پاهایش ورجه ورجه کنان به طرف در اتاق مادرشان دویدند و آن را گشودند.
با دیدن مادرشان که بی حال روی تخت دراز کشیده بود ترسیدند."ماما..هانول و تهگوک اومدن"
اما تهیونگ حتی جان بلند کردن پلک هایش را نداشت.
جونگ کوک ترسیده نبض او را گرفت.
"ضعیف میزنه...طبیب رو خبر کنید"
___
طبیب ساعتی بود که انگشتانش را از این نقطه دست امگا به آن نقطه میکشید.
"پس چیشد؟داری چکاری میکنی؟"
لبخندی روی لبان طبیب شکل گرفت.
" ایشون رابطه خاصی داشتند؟آلفا دارند؟"جونگ کوک با شک گفت:
"آره.."
طبیب با لبخند خرسندی از جایش برخاست و گفت:
"ایشون برادرن..به آلفاشون تبریک بگید"
اما سه آلفای خشک شده در اتاق چیز دیگری نمیفهمیدند.
هانول و تهگوک زمزمه کردند:
"نینی؟"جونگ کوک با شوک به تهیونگ خیره شد.
"چند وقته؟"
طبیب دستی به لباسش کشید و گفت:
"حدودا دو ماه"
اما فکر جونگ کوک میان این دوماه عذابی که به او داده بود میگشت.
"سالمه؟"
طبیب سری به تایید تکان داد.
"بچه سالمه از مادر حال خوبی نداره..ضعیف شده و باید تقویت بشه..اگر عمر دیگه ای با بنده ندارید مرخص بشم؟"
جونگ کوک با دست اشاره کرد تا او برود.
"واقعا نینی دالیم؟"
تهگوک با لحن شکاکی پرسید و به طرف جسم بی جان تهیونگ رفت.
"موشه شیکمش رو ناناش تنم؟"
اما جونگ کوک در دنیای دیگری سیر میکرد.
____
با درد چشمانش را باز کرد و نگاهش به سیاهی گشوده شد.
"ج..جونگ..کوک"
با گلوی خشک شده جونگ کوک را صدا زد.انگار کسی در اتاق نبود.
با گشوده شدن در و جستن نور در اتاق قامت آلفا مشخص شد.
"به هوش اومدی شیرین عسل؟"
تهیونگ سعی کرد نیم خیز شود اما جونگ کوک دست جنبید و او را بلند کرد.
"چیشده؟"
تهیونگ با سرگیجه پرسید و نگاهش را با چشمان شاد او دوخت."داری مامان میشی دوباره..بارداری"
و این شروعی برای غش کردن دوباره اش بود.
____
بله..
آخرین پارت امسال هم منتشر شد.
تقریبا شاید دو پارت دیگه این تمومه.پارت جدید وارث هم دارم آپ میکنم..ازش حمایت کنید..
وارث داره جایگزین این میشه..هرچند هیچ فیکی جایگزین زنجیر عشق نمیشه.
هق..دلم تنگ میشه براش😭😭😭دوستون دارم.
Night 🌙
YOU ARE READING
torquem amoris
Historical Fictionزنجیر عشق} _خوش اومدی امگا کیم...یا شاید باید بگم امگا هرزه که مایه آبرو ریزی خاندان کیم شده. تنش لرزید. دست هایش روی گوش های کودک خردسالش سفت تر شد. +من..مجبور شدم. ______ _واقعا بچه های منن؟ +آره جونگ کوک...آره آلفا..آره بی رحم ترین من...