last

2.2K 234 32
                                    

6 month later

جیغ های بلندی که میکشید گوش خودش را هم می آزرد اما تاثیری نداشت.
"درد دارم..هق"
جونگ کوک با نگرانی دست او را در دستش فشرد.
"تحمل کن..لطفا مای لوبیمی "
تهیونگ جیغ دیگری کشید و دست جونگ کوک را خراش انداخت.
"میدونی..یادته بهم قول دادی..تا ابد کنارمی؟"
جونگ کوک با بغض انگشتان او را بوسید.
"یادمه و تا ابد یادم میمونه"
تهیونگ هیسی از درد کشید.
"پس کنارم بمون"
جونگ کوک پیشانی اش را روی پیشانی او تکیه داد.
"من همیشه کنارتم مای لوبیمی..چی باعث شده فکر کنی قراره ترکت کنم؟"
تهیونگ با لبخند لبریز از دردی گفت:
"عشقت"
جونگ کوک هم خندید و گفت:
"عشقم؟جدی هستی؟"
تهیونگ با درد گفت؛
"آدما وقتی زیاد عاشق کسی باشن از عشقش دیوونه میشن"
جونگ کوک اشک های او را پاک کرد و گفت:
"نه عزیزم..من حتی از عشق تو هم دیوونه بشم بازم ترکت نمیکنم"
با جیغ بلندی که برای آخرین بار کشید چشمانش بسته شدند.
____
"بشال ببینمش"
جونگ کوک اخمی از تخسی او کرد و گفت:
"هانول..اون کوچولو"
هانول بالا پرید و گفت:
"فقط این ذله"
جونگ کوک آهی کشید و ته مین را کنار تهیونگ گذاشت.
"اوووو..این خیلی توچولو"
جونگ کوک تکخندی به حرف هانول زد و گفت:
"یه زمانی خودتم اینجوری بودی فندق"
هانول با خودشیفتگی گفت:
"مامانی بشلگم کرده تو که نکلدی..پش چلا دودت لو دشت بالا میگیلی؟"
جونگ کوک از پرروی او دهانش باز ماند.
هانول گونه تهمین را نوازش کرد و گفت:
"میلم پیش تهگوک"
و از اتاق خارج شد.
جونگ کوک آهی کشید و موهای تهیونگ را نوازش کرد.
"عزیز کرده من..بیدار نمیشی"
تهیونگ با گیجی چشمانش را گشود.
"جونگی"
جونگ کوک خندید و گفت:
"پاشو که همه اینجا منتظرتن"
تهیونگ آهی از درد سر و کمرش کشید و گفت:
"ته..مین"
جونگ کوک به جسم کوچک کنارش اشاره کرد.
تهیونگ با هول برگشت و با دیدن تهمین اشک هایش جاری شدند.
حسش حس پرنده آزاد شده ای بود که صحرا و دشت را میدید.
حسی به قشنگی آفتاب سرد زمستان..حسی به قشنگی ریزش باران.
"دیدی قول دادم تا ابد کنارتم؟"
تهیونگ میان گریه کردنش خندید و آرام در آغوش جونگ کوک فرو رفت.
"کنارمی..میدونم..تا ابد"
و دستانشان را میان هم قفل کرد.
"فکر میکنی تهمین واقعا جادویی؟"
تهیونگ هومی کشید و گفت:
"اون نجاتم داد..اون برام شادی و غم رو رقم زد درحالی که دوماه بیشتر نداشت..پس فکر کنم آره اون جادوی منه"
جونگ کوک خندید و روی او خم شد.
گونه اش را بوسید و گفت:
"لب های عسلیت رو نیاز دارم عزیز کرده..اجازه هست"
تهیونگ سرش را بالا گرفت و لبانش را غنچه کرد.
جونگ کوک با خنده لبان تهیونگ را بلعید.
____

"یادته روز اولی که به این سرزمین اومدم بهم چی گفتی؟"
جونگ کوک هومی گفت.

"بهم گفتی اجازه ورودی به هرزگ.."
اما با بوسیده شدن لبانش سکوت کرد.
"هیشش بیب..اون زمان تمام شد..تمام چیزای غلط تموم شد"
تهیونگ لبخندی زد و درحالی که با موهای بلند او ور میرفت گفت:
"هیچی..فقط میخواستم بگم الان اون روزه..روز یک سالگی این اتفاق..پس فکر کنم..باید بگم خیلی دوست دارم"
جونگ کوک شگفت زده از شنیدنش لبانش از هم نیمه باز ماند.
"تو بهم گفتی هرزه ولی خب..بهم ثابت کردی هرچقدر هم ناپاک باشم میتونم برات بهترین باشم.."
تهیونگ سرش را کج کرد و گفت:
"فکر کنم این یه لطف باشه حالا چه از طرف الهه ماه یا از طرف هر کس دیگری..اونها به ماه سه محبت اعطا کردن.."

جونگ کوک روی موهای او را بوسید و گفت:
"برای تمام گذشته متاسفم..این اشتباه رو از من میپذیری؟"
تهیونگ خندید و گفت:
"من خیلی وقته بخشیدمت اعلاحضرت وگرنه کنارت نبودم"
جونگ کوک از لحن بامزه او هنگام اعلاحضرت گفتن خندید و گفت:
"یه بار دیگه تکرار کن لونا"
تهیونگ گفت:
"چی رو؟"
جونگ کوک گفت:
"الان بهم چی گفتی؟"
تهیونگ با شیطنت گفت:
"من خیلی وقته بخشیدمت وگرنه کنارت نبودم"
جونگ کوک اهی کشید و گفت:
"لونا..اون کلمه لعنتی"
تهیونگ بلند خندید و گفت:
"چیه؟دلت خواست؟ولی من نمیگم اعلاحضرت"

جونگ کوک از بامزگی او خندید و به لبانش حمله کرد.
"چطور میتونی اینقدر زیبا باشی؟"
تهیونگ با اخم گفت:
"میدونی چیه؟توی آخرین کتابی که خوندم نوشته بود الفاها وقتی کارشون گیره شروع میکنن به قربون صدقه رفتن..ها چی میخوای؟"
جونگ کوک خندید و گفت:
"هیچی لونا..فقط خودت رو"
اخم های تهیونگ باز شد و گفت:
"باور کنم؟"
جونگ کوک بوسه ای روی پیشانی او نهاد و گفت:
"باور نکنی؟"
تهیونگ با خنده گفت:
"باور میکنم"

اما صدای شیون های نوزاد و نق زدن هایش قرار نبود شب ارامی را برایشان رقم زند..
حداقل اینگونه مینمود.
____

Now:

با خستگی روی تن روی مبلش افتاد.
"آییی..مرتیکه کثافت چکار میکنی؟"
جونگ کوک خندید و گفت:
"خسته ام بیبی..بذارم تو آغوشت استراحت کنم"
تهیونگ ایشی گفت و دستانش را دور او حلقه کرد.
"به تناسخ اعتقاد داری کوکی؟"
جونگ کوک به چهره او خیره شد.
"آره میلی"
تهیونگ گفت:
"امروز داشتم کتاب تاریخ میخوندم..و یه عکس توش دیدم..عکس خانواده سلطنتی بود..اون پادشاه..خیلی شبیه تو بود..و همچین اینکه ملکه اش هم درست شبیه من بود..یعنی تناسخ؟"
جونگ کوک با شیطنت خندید و گفت:
"اوه بیب یعنی میخوای بگی من تناسخ پادشاه ام و قبلا حرمسرا داشتم و با هزاران زن بودم؟"

تهیونگ با خشم مشت های محکمش را به بازو او کوبید.
"تو غلط میکنی جز من به کسی دیگه نگاه کنی..به کی میخوای نگاه کنی تا خودم برات چشماتو در بیارم؟"
جونگ کوک با مظلومیت گفت:
"به تو بیب..بازم میخوای تنبیه ام کنی؟"
تهیونگ آهی کشید و گفت:
"لوس نشو جئون"
جونگ کوک با شیطنت مک محکمی به لب های سرخ او زد.
"اما من عاشقتم بیب...تا ابد..با قلبم..با مغزم..با تک تک اجزای بدنم"
تهیونگ گفت:
"ها احتمالا بیشتر با دیکت ها؟"
جونگ کوک خندید و تن او را روی بدن خود خواباند..
"فکر نکنم بیب..من با مغزم عاشقت شدم پس..این غیر ممکنه..کسی که با مغزش عاشق میشه هیچوقت ترک نمیکنه"
تهیونگ از توصیف زیبای او لبخندی زد و گفت:
"جونگ کوک قول بده تا ابد پیشم بمونی"
جونگ کوک انگشت کوچکش را بالا آورد.
"قول"
تهیونگ هم انگشتش را در انگشت او پیچید و لبخند زد.
و این عهد تا ابد پا برجا ماند.
و این حقیقت بود؟
____

یه چیزی بگم بمیرید؟
همه داستان درباره تناسخ جونگ کوک تهیونگ بوده..
در واقع تهیونگ داشته کتاب میخونده..😌

و اینگونه حقایق آشکار میشود.
هاها..
ولی خداییش قشنگ نبود؟🔪
بگو ببینم قشنگ نبود؟🔪🔪🔪

خب عزیزای دلم..میدونید دوستون دارم؟
و خیلی ناراحتم که اگر این تابستون قراره برای کنکور بخونم خیلی خیلی فعالیتم کم میشه😭
ولی باز من ترکتون نمیکنم😔
دوستون دارم.
Night

torquem amorisWhere stories live. Discover now