مراسم

266 34 7
                                    

تاجمو سرم گذاشتن و رفتم بیرون پشت به من وایساده بودو نمیدونم به کجا نگاه میکرد هانبوگ مشکی طلایی زیبایی ام تنش بود سمتش رفتم:اعلاحضرت
برگشت سمتمو نگام کرد با چشمای خطی و خشن چند ثانیه ای زل زد بهم بعد چشم ازم گرفتو رو به سربازا گفت :کی بهتون اجازه داده انقد نزدیک وایسین؟
همشون با سر پایین دو قدم عقب رفتن
بهم پشت کردو راه افتاد منم پشت سرش راه افتادم شانه به شانه ی هم وارد تالار اصلی شدیم که همه بلند شده بودن و درود میفرستادن
سمت جایگاه رفتیم نشستیم
جمعیت زیادی اونجا بود که خب طبیعیم بود
دقایقی بعد سوکجین توی لباس قرمز به شدت زیبا با تاج مخصوص وارد شد.همه از زیباییش انگشت به دهن میموندن که چیز جدیدی برام نبود با لبخندو ذوق خاصی بهش نگاه میکردم.اون برام از برادرم خیلی بیشتر بود.نامجونم با اون هانبوگ سلطنتی و قدو هیکل درشتش واقعا برازنده شده بود و کاملا مکمل هم بودن جلو اومدنو تعظیم کردن که با لبخند گرمی جوابشونو دادم ولی جونگکوک به تکون دادن سر اکتفا کرد
تمام مدت خوندن عهد نامشون نامجون برخلاف همه دستای جین رو تو دستاش گرفته بود و آخرش طاقت نیاوردو پیشونیشو بوسید .
با دیدن این حرکتش کلی برای جین خوشحال شدم که الفایی به با ملاحظگی نامجون داره و هم انقد عاشق همن ولی از سمتی کمی ازین که خودم شاید از استرس حتی یادم نمیاد روز عروسیم چی گفتمو هیچ عشقی دریافت نکردم افسوس خوردم که باعث شد آهی بکشم .
-اه کشیدنت برای چیه؟؟؟
با صداش به خودم اومدم
باز زل زده بود بهم
لبخندی زدم:هیچی براشون خیلی خوشحالم.دیدن عشقشون باعث میشه تو دلم پروانه ها به پرواز دربیان
پوزخند عصبی ای زد:حتما همون پروانه هایی که من کشتمشون اره؟؟؟؟
حجوم اشک به چشمامو حس کردم ولی میتونستم نگاه دیگران به خودمو رو ببینم پس لبخندمو پاک نکردم
+تقصیر تو نبوده.تقصیر هیچ کودوممون نبوده.شاید ما اشتباه الهه ماه باشیم
عصبی تر شد:اشتباه؟؟؟ جئون لونا تو داری میگی این که ما‌جفتیم اشتباهه؟؟؟
چی داشتم بهش میگفتم.اگه عصبی میشد یا گرگش بیدار میشد چی؟؟؟
سعی کردم بحثو عوض کنم:نه منظورم اون نبود اصن ببینم عشق اولت کجاس؟؟
با غیض جواب داد:همینورا
با تعجب زل ردم بهش.یعنی واقعا تو حرمسرا بود؟؟؟؟
+من...منظورت اینه که...تو این سالنه الان؟؟؟
پوزخندی زد:اره اتفاقا دقیقنم میدونم کجاس .میخوای نشونت بدم؟؟؟
+نع نخیر نمیخوام
قهقهه خبیثانه ای زد که البته از چشم بقیه دور نموند و این چیز خوبی بود.لبخندی زدمو زل زدم به زوج روبروم که داشتن میرفتن تو جایگاهی که براشون تعبیه شده بشینن تا مراسم جشنو رقص آغاز شه
میز جلومون پر از غذا شد که روبه جونگکوک گفتم:اعلا حضرت از کودوم میل دارین که قبلش تست کنم؟؟؟
با تعجب نگام کرد:این وسط میخوای تستشون کنی؟؟؟
لبخندی زدم بهش :نگران نباشین حواسم هست که ضایع نباشم
یکم موندو بعد اسم چنتاشونو گفت بانو چویی رو صدا کردم و بهش گفتم کمی ازون غذاها و کمی از غذاهای دیگه برای رد گم کنی برام سرو کنه تا تست کنم اول نوشیدنی رو نوشیدم که بتونه با اون خودشو سرگرم کنه تا حوصلش سر نرفته
بعد با فاصله زمانی از هر کودوم میچشیدم که کسی شک نکنه
سرشو آورد کنار گوشمو زمزمه کرد:هیشکی واسه اشتباهش جونشو اینجوری هر روز به خطر نمیندازه
نگاهش کردمو گفتم:این کارو نمیکنم که اشتباهمی این کارو میکنم چون الفامی
غرش پیروز مندانه گرگش حتی از بین لبای بستشم شنیده میشد
-میدونی این اولین باره که با میل خودت منو الفات خطاب کردی؟؟؟
چشاش رگه های قرمز گرفته بود و فوق العاده زیبا شده بود رایحه ی اتیشش دورمونو گرفته بودو زل زده بودیم به هم نگاهش سرخورد رو لبام ولی ثانیه بعد چشماشو بستو نفس عمیقی کشید و سرشو برگردوند سمت روبرو
ولی من انگار مسخ شده بودم .حالت خوشگل لباش از جلوی چشمام کنار نمیگرفت و رایحش انگار داشت دماغمو میسوزونو و تا مغزم میرفت
زل زده بودم به روبرو ولی گیج بودم
حس میکردم چشمام کمی طلایی شده باشه ولی نمیتونستم مهارش کنم و نمیدونم چرا.
همون لحظه هایون با عشوه خاص خودش و رایحش که آزاد کرده بود سمتمون اومد و تعظیمی کرد
معلوم نبود اومده چه اتیشی بسوزونه
با لوندی گفت:اعلاحضرت خیلی وقته مشتاق دیدارتونم
جونگکوک اخمی کردو سمت من برگشت:ایشون کیه؟؟
با کمی تعجب زل زدم بهش .ولی زود خودمو جمع کردم تا اومدم حرف بزنم هایون گفت:اعلاحضرت منو یادتون نمیاد؟؟؟من دختر عموی ملکه ام که شخص خودتون من رو برگزیدین برای حرمسرا.چطور اون شب خاصی که باهم داشتیم فراموش کردین؟؟؟
جونگکوک اخم شدید تری کرد:چه شبی؟؟؟
بین حرفشون پریدم:اعلاحضرت یکی از شبایی که مست بودینو میگن .من خودم شخصا اومدم و شما شبو با من ادامه دادین برای همین یادتون نمیاد
سمت من برگشتو پوزخندی زد :اخه چرا شبی که تهش به شما ختم میشه باید یادم باشه قبلش سر کی چه بلایی اوردم ملکه ی من
هایون کم مونده بود گریه کنه
+اها راستی هایون خواهر سوکجین هم هست ولی باور کنین نصف جینی ماهم خوش قلب نیست
هایون:هی تو به چه جرعتی دهنتو...
جونگکوک با اخم غلیظی بهش غرید:حواست هست داری با کی صحبت میکنی؟؟؟کی بهت اجازه داده با ملکه ی من انقدر گستاخانه صحبت کنی ؟؟؟
واقعا ترسناک شده بود که حتی من جرعت نمیکردم حرف بزنم چه برسه به هایون
هایون با بغضی که هر لحظه امکان شکستنش بود گفت:من ...من...معذرت میخوام اعلاحضرت
-از من نه باید از ملکم معذرت خواهی کنی
تقریبا همه دست از پایکوبی برداشته بودن و سالن ساکت شده بود هایون سمت من تعظیمی کردو گفت:مل...ملکه من ...واقعا ازتون عذر خواهی میکنم بابت گستاخی ای که کردم
چیزی نگفتم که جونگکوک گفت:خوبه حالا برگرد به جایگاهت
و بعد با تن صدایی بلند رو به همه گفت:میدونم که حتی لازم به گفتن هم نیست ولی اگر روزی باد به گوشم برسه کسی حتی توی خلوتش یا در ذهنش در مورد ملکه گستاخی ای کرده جزاش بیشتر از حد تصورتون خواهد بود ...واضحه؟؟؟
تموم شدن حرفش مصادف شد با زنده باد ملکه گفتن افراد حاظر در سالن
روزی که توی حیاط مسافرخونه دیدمش فکر میکردم آخرین روز زندگیمه و خودش منو میکشه ولی الان داشت به بقیه گوشزد میکرد که حتی راجب من فکر کردن هم ممنوعه
حقیقتی که همیشه نادیدش گرفتم این بوده که جونگکوک بخاطر من بدون تردید دست به هرکاری میزنه ولی با بلاهایی که سرم آورد باعث شد نادیدشون بگیرم

این پارت اول
یه پارت دیگه ام‌میزارم براااتون🥹😍

Chosen by moon 🌙 Where stories live. Discover now