لونای مست

294 36 9
                                    

تو جای مورد علاقه ی جینی برای نوشیدن بودیمو جین کلی چیز سفارش داده بود که بیارن.
ج:خب چیزایی که تو اون سر کوچولوته بریز بیرون
+اومو.از کجا فهمیدی؟؟
ج:تو فراموشی گرفتی من که نگرفتم.من تورو از مامانت بهتر میشناسم
با اومدن پیش خدمت و چیدن غذاها و نوشیدنی ها سکوت کردم
سوکجین فنجونامونو پر کردو یکیشو دستم داد :برو بالا.هر یه شات یه سوال خوبه؟
چپ چپ نگاش کردم:اون جونگکوک موزیم همین کارو باهام میکنه
خندیدو دوباره فنجونمونو پر کرد
+خب...قول میدی همرو راستشو بم بگی؟؟
ج:اوه به صداقتم شک داری؟
+چرا فرار کردم؟
ج:چون ترسیده بودی
+از چی؟
ج:از جونگکوک دیگه
+میدونم از چیش ترسیدم؟!
ج:دلیل زیاد داشتی.مجبورت کرد باهاش ازدواج کنی به زور مارکت کرد به زور باهات رابطه برقرار کرد.
+چه رابطه ای؟
چشماشو ریز کردو نگام کرد:اینم یادت رفته؟
و بعد شروع به توضیح دادن چیزایی کرد که با شنیدشون هم سرخ شده بودم
ج:اره و اگه رعایت نکنی و چیزی که ازش خارج میشه واردت شه و توی تاریخ مناسبی اتفاق بیوفته احتمالا حامله میشی
+بسه بسسسسه دیگه.لازم نبود انقدر واضح توضیح بدی سوکجیناااا
ج:گفتم که بد نگن چه معلم بدی داشتی
تقریبا مست بودمو از حرفای جینی گیج
+یعنی ...اون بدون اینکه...من بخوام این کارو باهام کرد؟!
ج:اره ولی بعدش کلی کار کرد که بخشیده بشه.و تو قول دادی که به روش نیاااری لوناشی فهمیدی؟
+اخه من...
ج:اخه و کوفت .اگه بفهمه من اینارو بهت گفتم منو دار میزنه میخوای من بمیرم؟
+چرا تو؟؟
ج:چون بجز پدرو برادرت من تنها مردی بودم که دورت بوده و تاحالا نکشتتش
با چشمای درشت زل زدم بهش:ینی چی؟؟
با دست به پیشونیش زد:لونا من مستم ولم کن.
کمی مکث کردم:تو...توو شاهزاده ام ازین کارا میکنین؟؟
ج:وای بیشتر از حد توانم.نمیدونم این خانواده کمرشون از چی ساخته شده که خسته نمیشن.بعضی شبا مجبور میشم کتکش بزنم که ولم کنه
نمیدونم چقدر نوشیده بودیم ولی حتی متوجه نبودم که کجاییم افتاده بودم رو جینو و فقط میخندیدیم و هر سوالی که تو سرم‌بودو ازش پرسیدمو تا تونستم از زیر زبونش حرف کشیدم که یهو صدای همهمه بلند شد
ج:به فنا رفتیم لونا ...سربازای سلطنتین..پیدامون کنن بدبختیم .پاشو که وقت دوییدنه
به خدمتکاری که کنار میزمون بود یه کیسه سکه دادو کمکم کرد بلند شم
ج:سعی کن عادی باشی سرتو بنداز پایینو دنبالم بیای
از در مهمان خونه بریم رفتیم که یهو یکی صدامون کرد :هی شما دوتا
جین حتی فرصت سر تکون دادنم بهم نداد دستمو کشیدو شروع به دوییدن کرد
ج:لونا بجنب یکم ازون پاهای بی مصرفت استفاده کن مگه نون نخوردی؟؟؟
دستمو از دستش بیرون کشیدمو شروع کردم با آخرین توان دویدن
دامنم همش تو دستو پام بودیم دستم گرفتمش بالا
خیلی مست بودم و حس میکردم رو زمین قدم نمیزارم.بدون نگاه کردن فقط دنبال جین میدوییدم
که یهو با گرفته شدن کمرم توسط کسی متوقف شدم
-کجا با این عجله ملکه ی من؟
از چشماش خون میبارید و اخم شدیدی روی صورتش بود
جینم که با متوقف شدن من متوقف شده بود با تته پته شروع به صحبت کرد:ما ...میخواستیم
که با شنیدن صدای نامجون از پشت سرش خشک شد:تو میخواستی چی عزیزم؟
کل مدت جونگکوک با اخم زل زده بود بهم
+من...میخواستم برگردم...بخدا
نگاهش واقعا ترسناک بودو این که این نگاه رو من بود ترسناک ترش میکرد
بازومو تو دستش گرفتو منو دنبال خودش کشوند
دستم درد گرفته بودو نفس کم آورده بودم
+جونگکوکا ...دردم گرفته لطفا
با صدام سمتم برگشتو دستشو دور بازوم شل کرد با اخمو ناراحتی دستمو نگاه کرد:ببخشید .نمیخواستم بهت صدمه بزنم.
+من...خوبم...ولییییی...
سرشو بالا اوردو نگام کرد
سمتش رفتمو با صدای ارومی گفتم:خییییلی مستم
با این حرفم دوباره عصبانیتش بالا گرف
خم شدو منو رو شونش انداخت و به راه ادامه داد
بخاطر حرکت یهوییشو مستیم جیغی زدم
-هییییس.صداتو کنترل کن لونا
+اخه...میترسم منو بزار پایین لطفا
-صداتو نشنوم لونا به اندازه کافی ازت عصبی هستم
دیگه چیزی نگفتم.خیلی ترسناک شده بود.به بقیه حق میدادم ازش بترسن
وارد قصر شدو سمت اقامتگاهمون رفت.همه با دیدنش سرشونو پایین میگرفتنو قدمی عقب میرفتن
وارد اقامتگاه که شدیم منو پایین گذاشت ولی ازونجا که اصلا تعادل نداشتم دستشو گرفتم که نیوفتم
با گیجی نگاهش کردم.خیلی عصبی بود.دستامو دور گردنش حلقه کردم:قیافتو اینجوری نکن لونا میترسه
بدون هیچ نرمشی تو قیافش جواب داد:لونا اگه میترسید نباید پاشو بی خبر از قصر بیرون میزاشت
با چشمای مظلوم زل زدم بهش
+جونگکوکی فک کرد لونا دوباره فرار کرده؟؟؟لونا میخواست قبل این که جونگکوکی بفهمه برگرده
-لونا فک کرده جونگکوکی خره؟؟
دستامو از دور گردنش باز کردو سمت کمدش رفت
بلاتکلیف اون‌وسط‌مونده بودم
سمتش رفتمو از پشت بغلش کردم:تورو خدا عصبانی نباش دیگه
-میدونی چقد نگرانت شدم؟اگه باز بلایی سرت میومد چی؟اگه کسی میفهمید تو کی هستیو دوباره میدزدیدنت چی؟
دوباره دستامو باز کرد از دورشو سمتم برگشت
-خسته شدم ازین وضع.از این که همش باید خودمو بهت ثابت کنمو بازم برات کافی نباشم خسته شدم.ازین که با ترس از دست دادنت زندگی کنم خسته شدم لونا.هم‌باید با بقیه بجنگم هم‌باید با تو بجنگم که نگهت دارم.هر چی میگی من میگم باشه ولی بازم برات کافی نیستم .خسته شدم از بس من اونی بودم که سمتت اومدم.ازین که همش باید تو نگرانی زندگی کنم خسته شدم
ناراحتیش قلبمو به درد میاورد حرفای جونگکوکو جین تو مغزم قاطی شده بودن.بدون فکر سمتش رفتمو لبامو رو لباش گذاشتم.حس گرمی لباش دوس داشتنی بود.منو از خودش جدا کرد:چی..چیکار میکنی لونا
با گیجی نگاهش کردم:کاری نیست که قبلا نکرده باشیم.
با چشمای باریک‌‌شده نگام‌کرد:اینا همه زیر سره اون سوکجینه مگه نه؟دیگه چی بهت گفت؟
+جینی گف شما خانوادگی کمر‌محکمی دارین
-هووم..دیگه چی گفت
+گفت با این که بار اولمون به زور بوده ولی بقیه اوقات منم از سواری دادن بهت راضی بودم
قیافش رنگ تعجب گرفت:من..تو..چطوری تونست همچین چیزیو بهت بگه
+مهم نیست حالا بیا امتحانش کنیم
دوباره سمتش رفتم که جلومو گرفت:من عمرا وقتی مستی بهت دست نمیزنم.
چشمامو‌ریز کردم:واسه کسی که از بعد بلوغش هر شب یکی دو‌نفرو داشته و الان ده روزه نزدیک‌کسی نشده زیادی خودتو میگیری خرگوش
تعجبش این بار بیشتر شد:چی؟؟؟فردا به حساب اون پسر عموی رو مخت میرسم
گفتو سمت رخت خواب رفت
-بیا بشین باید حرف بزنیم
همونجوری که تلو‌تلو میخوردم سمتش رفتمو رو پاش نشستم
-لونا چیکار میکنی؟
+صحبت میکنیم دیگه
-لونا من جدیم الان.
دستمو دور گردنش حلقه کردم:مگه من دارم‌میخندم بهتون اعلاحضرت؟
با حس چیزی زیرم لبمو به دندون گرفتمو با خنده بهش گفتم:خودت مقاومت میکنی ولی اون پایینی راضیه
-قرار نیست هربار با همین روشت خر شم جئون لونا
بعدم دستامو از دور گردنش باز کردو مجبورم کرد از رو پاش بلند شم و جلوش بشینم
با قیافه ای اویزون جلوش نشستم
-خب..قیافتو اونجوری نکنو درست جوابمو بده
+چی میخوای؟
-چجوری فرار کردی؟
+از در پشتی
-اون در پشتیو بدم گل بگیرن که تو هی ازونجا رد نشی
با یادآوری چیزی گفتم:با سربازه کاری نداشته باشا گناه داره ما پیچوندیمش
-اگه یه بار بگذرم مجبورم هربار از خطاهاشون چشم پوشی کنم.توام اگه خیلی نگرانی میتونی یجا بشینیو انقد دنبال دردسر نباشی
غرغر کردم:دردسره چی؟!خب حوصلم سر میره از صب تا شب تو این اتاق
-یه چیز میگم جوابمو نده عصبیم نکن
+خب تو که کلا عصبی هستی من هیچیم نگم عصبی میشی
نفس عمیقی کشید:رفتی بیرون که چی بشه؟
+گفتم که حوصلم سر رفته بود رفتیم بیرون یکم هوامون عوض شه و نوشیدنی بخوریم
دستی به صورتش کشید:دوتا امگا ...نمیگین اون بیرون ...وقتی مستین بلایی سرتون میاد؟
+نه نگفتیم
-خیلی عصبیم و توام داری هییییچ کمکی نمیکنی
یکم مکث کردم بعد با پررویی گفتم:میخوای برات بخورم تا اروم شی؟جینی میگفت جواب میده
با چشمای از حدقه در اومده زل زد بهم
+چیه؟!قبلا این کارو نکردم؟
-اینکه نمیزاشتم با اون جینی بگردی یه دلیلی داشت
+کاره هیجان انگیزی به نظر میاد .چرا انجامش ندادم؟
-من گفتم انجام ندادی؟
خنده ی شیطانی ای زدمو گفتم:ای بلا.توام خوب اتیشی هستیا
خندش گرفته بود ولی سعی میکرد نشون نده:دیگه حق نداری نوشیدنی بخوری فهمیدی؟
چشم غره ای بهش رفتم:مرتیکه ی بی بخار
-لونا به من گوش کن.ازین به بعد اگه دلت خواست بری بیرون به خودم میگی فهمیدی؟من نبودمم حق نداری چیزی بنوشی.
بلند شدمو سمت سرویس اتاق رفتم
+باشه باشه همش داری غر میزنی
لباسمو عوض کردمو برگشتم
دراز کشیده بودو طبق عادت همیشش ساعدش روی چشماش بود
رفتم دراز کشیدمو سرمو روی سینش گذاشتم.دستشو دورم پیچیدو منو بیشتر تو بغلش گرفت.بوسه ای روی موهام گذاشت:ببخشید که عصبی شدم.خیلی ترسیدم که دوباره بلایی سرت اومده باشه
+توام ببخشید که بدون اجازه رفتم بیرون
خندیدو چیزی نگفت.انقد خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد


اینم یه پارت خیلی طووولانی
جنگکوک خیلی بی بخار نشده؟🧐
بچم میترسه بهش نزدیک شه لونا دوباره قهر کنه باهاش😂
لونای مستی خیلی دوس دارم قشنگ رو سلولای مغزه جونگکوکه😂

ووت و نظر یادتون نره بوس🥹😘

Chosen by moon 🌙 Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora