×وانگ ییبو توله شیائوچی بیدار شده!
×وانگ ییبو توله هوآن همه شیرو بالا اورده! دامپزشکو صدا کن!
×وانگ ییبووو! اون شاخه های بامبو استرلیزه کجاست؟لباس های آبی رنگ را در سطل اشغال انداخت. از کمدش در رختکن حوله مشکی و سفید برداشت و حین دوش گرفتن در حمام های اتاقک شکل مرکز ، صدای همکارانش را می شنید.
مردهای بالغ پشت سر دیگران غیبت میکردند و زیرزیرکی میخندیدند.×لی جنگ همش به اون دانشجوهای خارجی میچسبه.
×تا دیروز میگفت میخواد با جیارونگ قرار بزاره.
×اه لهجه انگلیسیش افتضاحه!
×چشمش خورده به بلوندا چینی یادش رفته!موهای قهوه ایش را با دقت شست و چند دقیقه بعد خارج شد.همکاران نیمه برهنه با دیدن پسرک که حوله ای دورکمرش پیچیده بحث را به سوی دیگری کشاندند.
×اره هاها.. منم خیلی برای شینگـرن خوشحالم! بالاخره مادر شد اونم یه توله سالم و قوی..
بی توجه به آنها که پچ پچ میکردند خودش را خشک میکرد و لباس تمیز می پوشید. بای شو صدایش را صاف کرد و بلند پرسید.
×هی ییبو .. امشب باهامون میای کلاب؟ مهمون مدیر بخش تحقیقاتیم.
+نه .. بهتون خوش بگذره.
×چقد کلاس میزاری! هیچ وقت نمیای.ییبو جواب نداد. قصدش کلاس گذاشتن نبود اما همیشه خانه را به جمع انسانی ترجیح می داد. سعی میکرد فاصله ش را با افراد حفظ کند و از ایجاد روابط دوستانه جدید متنفر بود.
هر وقت هم دلش بغل میخواست یک پاندا یک متری در محل کارش پیدا میشد!
وانگ ییبو بعد از فارغ التحصیلی دبیرستان بجای اینکه به دانشگاه برود، در مرکز نگهداری پانداهای چنگدو بعنوان پرستار استخدام شد و هنوز هم با تمام وجود برای آن خرس های بامزه دل میسوزاند.
سویشرت سبز را روی تیشرت و شلوار تیره ش پوشید.
+همگی سخت کار کردید.
گفت و با کیف لباسهایی که باید شسته میشد، از رختکن بیرون زد. موهایش هنوز نمدار بود ولی اوایل پاییز در این شهر ، چندان سرد بنظر نمیرسید. میان سنگ فرش محل کارش به سوی پارکینگ راه افتاد. حتی این قسمت هم با وجود ساختمان های اداری و مطب دامپزشکی همچون جنگلی سرسبز و پر از رنگهای طبیعت بود.
از زندگی چه میخواست جز اینکه با یک شیفت هشت ساعته در چنین مکان زیبایی کار کند و اخر ماه حقوق قابل توجهی به حسابش واریز شود؟×وانگ ییبو؟
صدایی زنانه شنید و کمی بعد یکی از مدیران مرکز از گوشه ای پیدایش شد. موهای دم اسبی مشکی ش با گام های تندش، این طرف و آن طرف تاب خورد.
×حالت چطوره؟
ییبو به نشانه احترام سرش را تکان داد.
+چیزی شده رئیس فو؟
زن مدیر که هنوز لباس یکبار مصرف مرکز را به تن داشت عینک فریم دار مستطیلی را به عقب سراند. در دهه پنجم زندگی و حتی بدون میکاپ، همچنان زیبا بود.
×یکم وقت داری؟
ییبو طبق عادت گوشه ی لبش را جوید.
+بله.
×پس باهام بیا.
خانم فو میدانست پرستار جوان اهل سوال پیچ کردن نیست پس با خیال راحت به سمت دفتر خودش راه افتاد . ییبو پشت گردنش را خاراند و زیر اسمان صاف آبی در سکوت دنبالش رفت.
با ورود به ساختمان اداری هوای تازه کوهستانی با هوای سنگینی که از تهویه ها وارد و خارج میشد جایگزین شد. دفتر خانم فو طبقه همکف بود و ییبو در دل ارزو کرد مدیر حداقل پنجره را باز گذاشته باشد.
به محض ورود به دفتر، متوجه چیزی شد که با محیط ناسازگار است.
زندگی ییبو در چند رنگ ساده خلاصه میشد.
مشکی و سفید به رنگ پانداها.
سبز به رنگ طبیعت.
آبی به رنگ لباس های استریل مرکز.
ولی کنار میز رئیس مردی ایستاده بود که پیراهن آستین کوتاه هاوایی و شلوارکی خاکی به تن داشت.. لباس چندرنگ با طرح شلوغش به طرز وحشتناکی چشمهای ییبو را میزد!

أنت تقرأ
Colors Of Life _ Yizhan
أدب الهواةName : Colors Of Life _ رنگهای زندگی Couple Yizhan (ZSWW) Genre : romance _ smut وانگ ییبو تو مرکز نگهداری پانداهای چنگدو کار میکنه و یه انیمیشن ساز وارد زندگیش میشه. با اون لباسای هاوایی شلوغ و چشمایی که درون ییبو رو به سادگی میبینه یکم خطرناک بن...