با سرو صدای موبایلش بیدار شد. زیر بالشت پیدایش کرد.
+سلام رئیس فو.
صدای زنانه رئیسش را شنید.
×سلام ییبو . حالت چطوره؟
نگاهی به ساعت موبایلش انداخت. تازه نه صبح بود.
+خوبم. چیزی شده؟
×میتونی بیای مرکز؟
+پام آسیب دیده.. دکتر بهم برای دو هفته نامه مرخصی داده.
×میدونم. پلیس میخواد باهات حرف بزنه.با اینکه تاکسی وارد مجموعه شده بود، اما هنوز باید مسیر کوتاهی را پیاده میرفت. لنگ لنگان و عصا به دست راه افتاد. باران هنوز میبارید. هواشناسی میگفت موج بارش بهاری بزودی از جنوب کشور خارج شده و هوا افتابی خواهد شد.
به طبقه هشتم در ساختمان اصلی رفت. دو افسر پلیس و خانم فو کنار یکدیگر پشت میز کنفرانس نشسته بودند و به لپ تاپ با دقت نگاه میکردند.+سلام.
ییبو گفت و لبهایش را به یکدیگر فشرد. خانم فو عینک با فریم مستطیلی را روی بینیش عقب داد.
×اومدی.. بیا اینجا. آقایون ایشون وانگ ییبو هست.
افسر مسن تر مشکوکانه سرتا پایش را کاوید و سری تکان داد.
×احوال شما جناب وانگ؟مودبانه ممنونی گفت و روی صندلی نزدیک آنان نشست . او دستش را به سمت ییبو دراز کرد. موها و ته ریش گندمی رنگ داشت و دکمه های لباس فرم آبیش را کیپ بسته بود.
×رن جیالن هستم. افسر پلیس از دایره کارآگاهان چنگدو .
دستش را چند ثانیه لمس و بعد رها کرد.
+خوشبختم.
در لپ تاپ فیلمی به ییبو نشان داد.
×این کسی که داره از اینجا وارد میشه همون کسیه که شما دنبالش کردید؟
ییبو نگاهی به فیلم دوربین مدار بسته انداخت. او عینک هم به چشم داشت و هیچ چیز از صورتش نمایان نبود.
+فکر میکنم خودشه.
اما آن مرد در جنگل عینک نداشت..افسر جوانتر تند تند در دفترچه ای سوال و جوابها را مینوشت.
×شما صورتشو ندیدین؟
+ماسک داشت.
×به همکارام گفته بودین قدش بلند بود.
+هم قد من حدودا.. البته کفشاش رو ندیدم شاید بخاطر کفشش قدبلند بود.
×هیکلش چی؟
+بنظر متوسط میومد.. نمیدونم واقعا هیکلش اونجوری بود؟ شایدم چندلایه لباس داشت.افسر یک ابرویش را بالا برد. ییبو شانه ای بالا انداخت.
+همه جا تاریک بود منم فقط دنبالش می دویدم. اخرم پام به یه درخت گیر کرد و اونم فرار کرد.
بنظر پلیس متوجه جوابهای طفره آمیز ییبو شد.×اقای وانگ میشه بگید چیشد که به خودتون زحمت دادید دنبالش کنین؟
ییبو چندبار پلک زد.
+انگار تو دانشکده افسری به همتون یه جور اموزش میدن. همکارتون تو بیمارستانم همین سوالا رو میپرسید.
اهی کشید. میدانست او سوالهای تکراری میپرسد تا جوابهای ییبو را مقایسه کند و بفهمد دروغ میگوید یا نه.
+من شیفت شب بودم. تو دوربین متوجه یه چیزی شدم. همین کسی که اینجا نشونم دادین از یه زاویه دیگه دیدم. اما دوربینا یهو سیاه شد. منم همکارمو بیدار کردم و ..بعد از یکساعت بالاخره دو افسر اجازه دادند ییبو برای استراحت به خانه برگردد. به هایکوان زنگ زد و وقتی فهمید در ساختمان تحقیقات است به دفترش رفت.
هایکوان مثل همیشه لباس سفید بلندی مانند لباس پزشکها ، روی پیراهن و شلوارش پوشیده بود.
+کوان گا؟
با اشاره هایکوان روی صندلی مقابل میز کارش نشست. روی میز او پر از سیم و پیچ گوشتی و ابزار بود و چندان شباهتی به محیط کار اداری نداشت.
×پات چطوره؟
هایکوان پرسید و دستی درموهای مشکیش کشید. ییبو عصایش را لبه صندلی تکیه داد.
+بخیه خورده.
×رنگت خیلی پریده.
+خون ازم زیاد رفته.
![](https://img.wattpad.com/cover/365628909-288-k270320.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Colors Of Life _ Yizhan
FanficName : Colors Of Life _ رنگهای زندگی Couple Yizhan (ZSWW) Genre : romance _ smut وانگ ییبو تو مرکز نگهداری پانداهای چنگدو کار میکنه و یه انیمیشن ساز وارد زندگیش میشه. با اون لباسای هاوایی شلوغ و چشمایی که درون ییبو رو به سادگی میبینه یکم خطرناک بن...