هایکوان صاف نشست و چندبار پلک زد.
×حالا که جیونگمین دربارش پرسید ..میخوام بگم من یه نفرو دوست دارم .
جیونگمین خنده ای کرد.
××اون چه زن بیچاره ایه که با تو قرار میزاره!
پدر چاپستیک ها را کنار گذاشت.
×اینکه عالیه! چند وقته با همید؟
هایکوان لبش را از داخل جوید.
×با هم نیستیم. فقط دوسش دارم اما بهش نگفتم. یعنی نمیدونم چجوری بگم.جیونگمین نچ نچی کرد.
××مثلا سی و دو سه سالته هنوز هیچی نمیدونی. خب بگو کیه ، کجا دیدیش تا راهنماییت کنم.
×نیازی به راهنمایی تو ندارم بچه.
از جیبش موبایلش را دراورد و رو به پدرش گرفت.
×خوشگله؟
پدرش سرش را تکان داد.
×واو خیلی خوشگله!
جیونگمین سعی کرد به موبایل او سرک بکشد اما نتوانست. هایکوان توضیح داد.
××فکر کنم یه ساله میشناسمش اما اون حتی اسممو نمیدونه. تو مرکز دامپزشکه.جیونگمین با شنیدن این حرف موبایل را چنگ زد و با دیدن عکس دکتر شیانگ هانشی با چشمانی گرد شده به تصویر خیره ماند.
هایکوان وقتی واکنش برادرش را دید پرسید.
×میشناسیش؟ هم سن و سال توعه فکر کنم یه سال بزرگتره.
موبایل را روی میز به سمتش سراند.
××هاه .. از کجا بشناسم؟
×اونم مثل تو، دانشکده دامپزشکی چنگدو درس خونده. گفتم شاید تو دانشگاه همدیگه رو دیده باشین.
جیونگمین شانه ای بالا انداخت و رشته های رامیون بی رنگ را در دهانش چپاند. بعد از جویدن تکه ای کباب خوک گفت.
××انگار یادت رفته من زیاد دانشجوی درسخونی نبودم برای همین مجبور شدم سه سال تو هنگدیان دوره اجباری دولتی بگذرونم.هایکوان اوهومی کرد.
×خیلی مهربون و احساساتیه. واقعا زن خوبیه فقط نمیدونم چجوری بهش نزدیک شم. بابا بنظرت اینکه یهویی برم بهش بگم ازت خوشم میاد ایده بدیه؟
پدرش شروع به صحبت کرد تا راهکارهای بهتری برای اعتراف عاشقانه به پسرش ارائه دهد .جیونگمین در سکوت شام خورد. چرا بین تمام پزشکان و پرستاران هایکوان باید پیگیر هانشی باشد؟
اوضاع پیچیده بنظر میرسید و امیدوار بود هایکوان فعلا دهانش را بسته نگه دارد و با اعتراف احمقانه، حواس هم تیمی حساسشان را پرت نکند.***********************************
_بسلامتییی!
هر سه نفر در اتاق خصوصی کلاب گران قیمتی نشسته بودند و پیک هایشان را پشت سرهم پر میکردند .
برای جشن چه میخواستند جز اینکه نفری دو میلیون دلار گیرشان امده؟ آن هم نقدا و در کارتن های بسته بندی شده!
جیونگمین که کت پولک دار دست دوز ارزشمندی به تن داشت بلند خندید.×وقتی توله رو دید که سالمه خودش پونصدتا اضافه کرد! کامل شیش میلیون داد!
هانشی هم حالا راضی بنظر میرسید.
××به یوان چقدر میشه؟
×هاها ! فروختنش به مکزیکیه بهترین تصمیم بود. اون مردک مافیا حاضر بود برای دختر لوسش حتی ده میلیونم خرج کنه!
![](https://img.wattpad.com/cover/365628909-288-k270320.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
Colors Of Life _ Yizhan
FanficName : Colors Of Life _ رنگهای زندگی Couple Yizhan (ZSWW) Genre : romance _ smut وانگ ییبو تو مرکز نگهداری پانداهای چنگدو کار میکنه و یه انیمیشن ساز وارد زندگیش میشه. با اون لباسای هاوایی شلوغ و چشمایی که درون ییبو رو به سادگی میبینه یکم خطرناک بن...