+نه
بالای سرش ایستاد و به لپ تاپش سرک کشید. دوربین ها نزدیک دوربین های مرکز نصب شده بود و حتی تعدادی نقاط کور را هم پوشش میداد.
میخواست بپرسد چرا جان از فیلم دوربین های مداربسته مرکز استفاده نکرده؟ یا چطور برای پروژه ای جز مستند ، توانسته مجوز فیلم برداری قانونی بگیرد؟ یا اصلا چرا تنهاست و دستیار ندارد؟با اینحال جلوی کنجکاویش را گرفت. کم پیش می آمد شروع کننده صحبت باشد.
باد ملایم عصر وزید و شاخه های درخت بالای سرشان را رقصاند. صدای جیرجیرک ها کم کم بلند میشد. نگاهش از موهای بلند جان روی شانه ها و شکمش سرید. جلوی لباس او وقتی روی نردبان ایستاد پاره شد و ییبو حالا میتوانست خراش نازک روی عضلات شکمش را از پس پیراهن شلوغ و لایه آبی رنگ ببیند که کمی خونریزی کرده ست.
این مرد واقعا یک انیمیشن ساز است یا مربی بدنسازی؟! شاید هم بلاگر معروفی در دویین باشد!_من گشنمه.
جان گفت و ییبو نگاه هیزش را به فضای سبز روبرویش خیره داد.
+بوفه تو قسمت شرقیه.
_بیا باهم بریم . توام ناهار نخوردی به من کمک میکردی.
+گرسنه م نیست.
جان پوفی کرد و کمی سمت ییبو چرخید. کلافه گفت.
_چرا اینجوری رفتار میکنی؟ فقط دارم بهت یه پیشنهاد دوستانه میدم.
ییبو متعجب یک ابرویش را بالا برد.
+چجوری رفتار میکنم؟
جان اخم کرد و بیحوصله گفت.
_میخوام توله ها رو ببینم.
+فردا صبح میتونید ببینید.
_الان میخوام ببینم.
+بعد تاریکی هوا مزاحمشون نمیشیم.
_خانم فو گفت تو این یه هفته کاملا در اختیار منی و کمکم میکنی. چرا رو حرفم نه میاری؟
نفسش را با حرص بیرون داد. آن زن فقط برای اینکه اسمش در تیتراژ بیاید به شیائوجان قول داده ییبو کاملا در اختیارش باشد؟
قبل اینکه جواب تندی بدهد خانم فو از گوشه ای ظاهر شد.
×جوونای خوش تیپ اینجایید؟ خوبید؟ خوش میگذره؟جان با لپ تاپ در دستش ایستاد و لبخند درخشانی زد. نور ال ای دی های سایه بان موهایش را قهوه ای تر نشان میداد. با لحن ملایمی گفت.
_سلام خانم فو عزیز! امروز چشمام درد میکرد ولی الان که دیدمتون خوب خوبم.
مدیر با خجالت خندید.
×خدای من شیائو جان اینجوری نگو.
جان چشمک زد.
_میتونین گاگا صدام کنین خانم فو!
ییبو زیر لب فحشی داد. از کسانی که با چرب زبانی به همه چیز میرسند بدش می آمد و معتقد بود مردم باید با سخت کوشی به مقاصدشان برسند. شاید چون خودش چنین استعدادی ندارد اینطور فکر میکند.
×چه ادمی هستی!.. وانگ ییبو همه چی خوب انجام شد؟
+بله
کوتاه گفت و جان اضافه کرد.
_امروز همه دوربینا رو نصب کردیم. خوشبختانه الان هوا خوبه و کیفیت ضبط هم بالاست. احتمالا شیش روز دیگه قبل اینکه باتریش تموم شه میبرمشون.
×هممم خوبه با ییبو کنار اومدی؟
جان زیر چشمی نگاهی تهدید امیز به ییبو انداخت.
_بیشتر کارا رو خودم کردم. من نمیدونم شرح وظایفش چیه وگرنه بیشتر ازش کمک میخواستم.
ییبو غرید.
+وظیفه من رسیدگی به پانداهاست! اگه دستیار میخوای باید یکی استخدام کنی.

ESTÁS LEYENDO
Colors Of Life _ Yizhan
FanficName : Colors Of Life _ رنگهای زندگی Couple Yizhan (ZSWW) Genre : romance _ smut وانگ ییبو تو مرکز نگهداری پانداهای چنگدو کار میکنه و یه انیمیشن ساز وارد زندگیش میشه. با اون لباسای هاوایی شلوغ و چشمایی که درون ییبو رو به سادگی میبینه یکم خطرناک بن...