2

143 16 2
                                    

- به خودت اسیب میزنی..

صدای هق هق های بی پایانش تنها نشانی از سلامتش بود..تنها نشانی از وجودش..

- زیبای غریبه...خودتی..

- خودمم آهنگر...بلند شو...تو بیماری!
- بیمارم زیبا...کسی نمیفهمه دردمو..

- راه زجر رو بخوا..من بت نشون میدم...اما این رسمه ترسو های کم ارزشه!

رو بندش رو محکم تر کرد و از ساحل دل کرد و وارد اوایل غروب خیس رودخانه شد.

- زندگیم ، خانوادم ، خودم...

پشت تک تک کلماتش سمفونی بلندی از غم پنهون شده بود..مرده زانو زده در انعکاس آسمان خونین دعاهایی میخواند..

- همه رو...جلوی چشمایی که هیچ وقت نخواستم...دارم از دست میدم زیبا..

- همچنان سربازه پشت جنگ باش آهنگر !...هیچ وقت نجنگ و تا دنیای بعد توی قفس های اهنینت بپوس!

با شنیدن قدم های غریبه بین شوری اشکاش لبخند زد و چشماشو بین نور خورشید و باد بست..

- نرو زیبای غریبه!...نرو...فانوس آهنگره خاموش شدی نرو..

"""""""""

- بیا داخل.
- سرورم روزتون بخیر!
- روزتون بخیر قربان!
- صبح شما هم بخیر طبیب..

از کناره همسرش بلند شد و بندهای لباسشو محکم بست و کناره تخت ایستاد.

- سلام یونگیا...تو کی اومدی؟

وسایل پدرشو روی میز کناره تخت گذاشت و نزدیک امگای پک شد و تعظیم کرد.

- از دیدنتون واقعا خوشحالم لونا...حالتون خوبه؟!

با دستای یخش دست پسرک رو گرفت و لبخند خسته‌شو به چهره ی نگرانش تحویل داد..

- به لطف پدرت مگه میشه خوب نباشم..

ترس به جون امگای جوان با لبخند های بیجونش‌ افتاده بود.
چشماش کلاویه های سیاه رو مینواخت و پرده ی پشتش موسیقی..
زمانی طولانی صرف تیمار کردن امگای بیمار شد و طبیب از تخت فاصله گرفت که در جا تن آلفا جایگزین طبیب و پسرش شد..

- بهتری؟!
- خوبم عزیزم..

گونه های استخوانی آلفا حبس انگشتان ظریف همسرش شد و نزدیک تر رفت..

- فکر کنم پیداش کردم..

این یک زمزمه کناره گوش جانگکوک بود..
یک آشوب بی فرمانده درون تن داغ مرد.

- بیرون..

مچ های ظریف جیمین حبس انگشتاش کشیده ی مرد شدن..

- گفتممم بیرونننن!!!
- سرورم!

با خروج طبیب و پسرکش لحاف روشو کنار زد..

- این چه رفتاری بود!
- من باید از شما بپرسم این چه حرفی بود!!...تو میفهمی من چی میکشم؟؟..من روحمو باختم من خودمو باختم!!..

[ MOONLESS NIGHT ] Where stories live. Discover now