- یونگی!!...بس کن عزیزکم این حرفو نزن فرشته ی من!
روی تنش خم شد و شونه های لرزانشو به وجود هق هق های سنگینش به آغوش کشید..
- تو هنوزم فرشته ی پاک منی!..تنها فرشته ی پاک من میمونی!!
""""""
- میتونم بیام داخل؟!
..بفرمایید سرورم.
با ظاهر شدن ابهت مرد از پشت در ها تمام حضار از جا بلند شدند و تعظیم کردن..
بی توجه به ندیمه هایی که جلوی پاش به زانو افتاده بودن نگاهی که هیچس منعکس نمیکرد رو به زن دوخت.- متاسفم آلفا!..م.متاسفم..ولی..
با زانو افتادن زن نگاهشو ازش برداشت و به تخت داد..
- نگران بودم! من مادرشم سرورم این حق دیدن تنها دردانمو ازم نگیرید!
- لطفا بلند شید بانو ، همچنین شما!...دره این اتاق به روی شما بازه..
بتاهای شوکه رو کنار زد و سمت تخت رفت..با فاصله از جسم خاموش مرد ایستاده بود و به آسوب درونش بی توجه.
- همه بیرون!!
زیر چشمی به زن نیم نگاه انداخت تا که اتاق خالی شد..
- شمشیرم کُل شده آهنگر..
(*کُل یعنی کند شده مثل چاقوهایی که بعد از مدتی مثل قبل نمیبرن*)غمشو با لبخندی پوشش میداد و بغضشو با فشردن لبای خشکیدش به هم قفل و لبریز میگذاشت..
- عجیب نمیبره..قفل دستانش پشت کمرش میلزید و کم کم شل میشد..
آلفا خم شده بود..داشت در هم میشکست.
- کلافم کرده، ب.بلند ش.شو!. ..( سرشو به دو طرف تکون داد و نگاه خیسشو به پارچه ایی که بین فکش برای بسته نشدن بسته بودن ، داد )...ت.تیزش کن!..ب.برنده ! مثل خودت آلفا!
گونشو از داخل میفشرد و بی طاقت خیره به پلکهای بسته بی توجه به اشکایی که نم نم ازچونش میچکید چفت تخت ایستاد.
- ن.نامجونا..( بی هوا بغضش بین نفسهای بلندش ترکید و کناره تخت به زانو افتاد و سرشو روی لحاف بین بازوهاش حبس کرد..چی به چشمای بستش نشون میداد؟!...اون برق نگاهش کجا بود؟!..گرگ سیاه از هر طرف باخت..)...خ.خستم!!...من..من دارم م.میسوزم لعنتی!!
تخت آروم یدفعه شروع به تکون خوردن کرد و صدای ناله های خفه ی گرگ زخمی شعله بر آتش جانگکوک بود.
با هر بار تکون خوردن ناله ی دردمندش پشت پارچه خفه میشد.
دستپاچه کنارش روی تخت نشست و اروم با پارچه ی نمدار روی پاتختی سینه ی لختشو تا زخم خنک میکرد.
با لمس مچ دست داغش که منقبض بود انگشتاشو بین انگشتای قفل شدش حبس کرد.
با بغضی متشکل از چند قطره ایی که پر حرارت و حرف از روی گونش روی بالشت غلتید سرشو پایین انداخت.
YOU ARE READING
[ MOONLESS NIGHT ]
Werewolfشبی بی ماه! ___________________________ kookmin , namgi , kookgi omegavers , history , love story , mpreg , Happy end ____________________________ روزی روزگاری در یک شبه بی ماه و بی مهتاب تنها شد.. تنها ماند و تنها خواهد ماند! حتی اگر تو کنارم باشی...