9

51 12 0
                                    

سلام..🐾
ووت و نظر لطفا من دوست ندارم شرط ووت بزارم..






به ستون بلند کناره ی تالار تکیه زده بود..
چیزی برای از دست دادن وجود نداشت پس بزار ببین و بباره!
رده خشک اشک گویا دوباره مرطوب و کویر میشد..
دوجایگاه..
دو شعله..
دو غنچه..
دو غنچه از دو گل! اما گل مادر چی؟! بدون غنچه هاش دوم نمیورد..

تالار کم کم شلوغ میشد و درحالی که در گرمی تالار بازوهاشو بغل گرفته بود تک تکانی هم به تن بی حسش نمیداد..

باید با تیله های خودش میدید و به آلفای بی جنبش ثابت میشد ، لونای تو تقدیر نبود..تاوان بود!
تاوان اشتباه مادرش؟
تاوان آتش بر دلش؟
تاوان عاشقی؟
تاوان به سیخ کشیدن روحش..

بی روح و بیجان فقط ستون تکیه‌گاه تنش شده بود ولی تالار هر چقدر شلوغ میشد شاهزاده ی زیبا هنوز در چشمان نامجون همون خوش ترین نگاه بود که میدرخشید..

قبل از این نفرین اینگونه میچرخید ولی حالا فقط همه ی تیر و کمان ها به سمتش نشونه بود.
لعنت به چشماش!!

از بین جمعیت رد میشد و از اون نگاه فاصله میگرفت..
همه ولی اون شاهزاده زیادی برای به هدف گرفتن زندگیش با تیر خونین ، پاک بود ، ولی انگار پاکی نشانه ی بیگناهی نبود.‌

از تالار بیرون دوید و اشکاشو با شونش پاک کرد ولی امروز زیادی طولانی شده بود‌‌..
جوری جلوش ایستاده بود انگار که ساعت شنی جلوی قدم های سستش شکسته بود!

لباس زیبای سرخ رنگ با گیره ی زیبای طلایی بین موهاش دیواری برای دلشکسته ی آهنگر میکشید..

محافظان عروس زیبای پادشاه نیزه های بلندشون رو جلوی تن نامجون گرفته بودند و اجازه ی هر حرکتی رو از آلفا میگرفتند..ولی اون زیادی برای تمنا و خواهش خسته بود..
زیادی تلاش کرده بود و حالا..فقط پایان خط بود.

- نمیتونم نگاتون کنم ..زیادی برای یک رعیت زیبا هستید..

لبخندی زد و سرش پایین افتاد..
بارون نبود ولی در آفتابه سوزان فقط طوفان قلبش بود که میبارید.‌

با اشاره ی دست جیمین سربازها کنار رفتن و قفس پادشاه اندکی باز شد تا رایحه ی آشنای گم شدش نزدیک شه..

شنل و دامن سرخ زیبا بین دستای ندیمه ها اجازه ی نزدیکی و در آغوش کشیدن اون غریبه ی آشنا رو گرفته بود..
بلخره رسیده بود.‌.
روزی که جلوش پر پر میشد و فقط نگاه میکرد و حالا..
با نگاه خیسش زیر چشمی نگاش میکرد..

- د.دلبکن...
- ولی من بیمارم..دلکندن من با مرگم هم‌قدمه.‌.

بغض سنگینش با سرمه ی غلیظش میچکید و روی گونه هاش رد برمیداشت..
با قرار گرفتن کلاه بزرگ سیاه رنگ شنل سلطنتی دنیای سفیدش روبه خاموشی رفت..

[ MOONLESS NIGHT ] Where stories live. Discover now