10

68 10 3
                                    

دستشو زیره شنل حریر بالا اورد و بوسه ایی گذاشت..
با پارچه ی خوش بوی آشنای غریبش اشک هاشو پاک میکرد که اروم از بین دستاش کشید شد و دور میشد..
هر چقدر تمنا میکرد فرشته با بالهای بلندش دور تر پرواز میکرد..

""

عجیبه..
امشب.‌ بیماه بود!

هیچ مهتابی روی زمین نمیتابید و هیچ چراغی در اسمان تاریک شب نمیدرخشید.‌

تاریکی سرتاسره دربار رو در بر گرفته بود که با زور و توان شمعدان ها و آتشهای شیهه کش روشن شده بود.
جشن و شادی بین تک تک دیوارها میچرخید و هیچ پذیرایی نداشت..

پادشاه زیادی برای جشن عروسیش خسته و دلشکسته بود‌.
سکوت نبود ولی اتاقه پادشاه و "لونا" نامعلوم خلوت بود..

- حیفه زیبایی شما که اینطور با اشک پوشیده شده..

چه گناهی داشت وقتی ناخواسته وارد بازی کثیف تقدیر شده بود..حق اون تیله ها اشک نبود..

با شنل بزرگ و بلندش گوشه تخت بزرگ پادشاه نشسته بود و بی صدا با سری خم اشک میریخت و جای ماه در اون اتاق کم نور میدرخشید ، مبارزه تاریکی چرا تسلیم خاموشی میشد..

بی توجه به صورت خیس خودش آروم روی تخت نزدیکش شد که باعث شد عقب تر بره..

- ل.لطفا...
- (اروم دستشو از زیره خز های بلند کلاه رد کرد و اشکهاشو پاک کرد )...اونقدر صدای اشکهاش توی گوشمه که طاقت اشکهای تورو ندارم...اشکامو پاک کن که دیگه دستاشو ندارم..

سرشو بالا اورد و بلخره از نزدیک به لبی که میلزید و بی صدا فریاد میکشید ، طوفانی که قطره قطره میچکید و شدت میگرفت خیره شد..

بغضش ترکید و صورتشو بین دستاش گرفت ، کلاه از سرش سر خورد و بی هوا میکشت..
نفس نبود فقط هق هق های دردناکی از فرشته ایی بود که بالاهاشو کنده و بعد سوزانده بودن..

حتی جانگکوک هم برای این تنهایی زیادی ضعیف بود..
چی به سره درمانگره خوش لبخندشون اومده بود؟!

- ا.ازم..متنفر نباش..

کتفاشو گرفت و سمته خودش در اغوش بزرگش غرق کرد تنه لرزونشو..
هانبوک سرخ نفرین شده بین مشتای کوچکش حبس بود و صورتشو به سینش میکشید..

اشکها و بغض روی قلب سنگینش جا میموند و انگار اون نوازش هایی که معشوقش ازشون تعریف میکرد روی ملکه دوم بی تاثیر بود..

- م.من وجودمو جا گذاشتم‌...تو چرا ناراحتی‌‌.‌.

درسته..هیچ وقت قرار نبود عشق اهنگر و درمانگر آوازه ی شهر بشه..
داستان تموم شده ایی که دفن شده بود ، بی سر و صدا..

گیره ی سلطنتی از روی سرش باز شد و تارهای مهتاب مانندش روی تنشون سایه مینداخت..
خیانت بود؟! اینکه بین آغوش غریبه به فکرش دیوانه وار میگرید خیانت بود..

[ MOONLESS NIGHT ] Where stories live. Discover now