P1: گـویِ سبـز؛

2.4K 243 37
                                    

تهیونگ سمت برکه‌ی زلال و کوچیکی رفت، روی یک زانو نشست و با نوک انگشتش دایره‌های ممتد و تودرتویی روی سطح آب ایجاد کرده و به تماشای اون‌ها نشست.

از هر سمت، نغمه‌ی زیبای پرنده‌ای شنیده می‌شد و بوی هوس‌برانگیز خاکِ مرطوب، حواس بویایی پسر رو به بازی می‌گرفت تا با کشیدن نفس‌های عمیقی، اکسیژنِ تهی از آلودگی رو وارد ریه‌هاش بکنه.

جنگل پر از سکوتِ پر سر و صدا بود!
سکوتی که مملو از آواز پرنده، صدای آب، نوک‌زدن دارکوب روی درخت، هوهوکشیدنِ جغد‌های پرطلایی و صدای کشیده‌شدن برگ‌های درخت‌ها روی هم بود و هیچ خبری از بوق ماشین‌ها و هیاهو‌ و تلاطم مردم نبود.

پسر راضی از آرامشی که از محیط دریافت می‌کرد، لبخندی زد و چشمش به سنجاقکی خورد که در فاصله‌ی کمی ازش روی آب نشست.
بال‌های سفید با رگه‌ی آبی‌رنگی داشت که تهیونگ شکار‌کردن اون لحظه‌ رو غنیمت شمرد و سریعاً ثبتش کرد.

با جست تندی که حشره‌ی زیبا به سمت آسمون زد، تا جای ممکن با نگاهش دنبالش کرد و متقابلاً از جاش بلند شد و سمت کلبه‌ی کوچیکشون قدم برداشت.
بوی ماهیِ کباب شده، تنها بوی لذیذی که بهش نیاز داشت تا اون رو حس کنه، دقیقاً غذایی بود که مادرش داخل کلبه‌ مشغول پختنش بود.

تهیونگ کنار پدرش نشست و سیخِ مارشمالو‌های کبابی رو از دستش گرفت و لبخندی زد.

_ جنگل این‌قدر زیبا و قشنگه که حس می‌کنم تا آخر این سفر بیست سال به عمرم اضافه می‌شه. کاش می‌شد سالی یک‌بار اینجا می‌اومدیم آپا.

جانگ‌هی چوب‌های ریز کنار دستش رو شکست و به آتش کوچیکی که دست و پا کرده بود، اضافه کرد.

_ هنوز بذار دو روز از اومدنت بگذره، بعد دلتنگی کن پسر.

تهیونگ خندید و نگاهی به مارشمالو‌های آماده‌ شده‌اش کرد و اون‌ها رو از حرارت فاصله داد و فوتشون کرد.

_ خب... اینجا واقعاً از شهر زیباتره؛ هیچ اینترنتی نیست و هیچ تکنولوژی‌ِ گسترده‌ای نیست که اوقات فراغتت رو باهاش بگذرونی و مجبور می‌شی بری محیط اطرافش رو بگردی و لذت ببری. این‌طور نیست؟

مرد سرش رو تکون داد و با کوبیدن دست‌هاش بهم دیگه، تمیزشون کرد و یکی از سیخ‌ها رو از دست پسرش گرفت.

_ درسته، ولی به این فکر کن که نمی‌تونی مدت زیادی رو اینجا سپری کنی تهیونگ. ما برای زندگی کردن داخل جنگل بزرگ نشدیم، درواقع خیلی دوست‌داشتنیه، اما کسی که توی شهر و با امکانات اون بزرگ شده، تحمل سکوت و نبودن امکانات اینجا براش سخته.

پسر سری به گفته‌های پدرش تکون داد و همزمان با تماشا کردن محیط اطرافش، مشغول چشیدن محتویات داخل دستش شد.
_ تا کی اینجا هستیم؟

❊Emerald❊Where stories live. Discover now