P8: چـرا همـه‌چیـز عجیـبه؟؛

805 124 8
                                    

با گشودن در، نگاه متعجبش به شخص روبه‌روش دوخته شد...

_ مادر...؟

_ باید به شهر بری، سیلنوس!
...

تهیونگ زیر نگاه‌های خیره و مهربون زنی که اولین‌ بار بود می‌دیدش، توی خودش جمع شده بود و خجالت می‌کشید. مادر جونگ‌کوک دقیقاً همون‌طور که مرد ازش تعریف می‌کرد، ابهت و زیبایی خاصی داشت که حالا می‌فهمید زمرد این اقتدار و جدیت رو از کی به ارث برده بود. هرچند... پسرک بیشتر از پدرش می‌ترسید تا مادرش!
زمرد کلافه چند قدمی داخل کلبه برداشت و نفس سنگینش رو رها کرد.

_ چرا باید برم به شهر، مادر؟ به‌خاطر این دلیلِ مسخره؟ واقعاً فکر کردین من تهیونگ رو اینجا تنها می‌ذارم و می‌رم جایی که از محیطش متنفرم؟!

الوهیت قدم‌هاش رو با طمأنینه‌ پیش کشید و مقابل پسرش ایستاد.
دستش رو، روی گونه‌اش گذاشت و لبخند کم‌رنگی به لب نشوند.

_ باید بری، پسرم... این از مأموریت‌های توئه. تو جانشینِ پدرتی سیلنوس، باید به گایا نشون بدی که لیاقت به‌‌دست‌گرفتن عناصر طبیعت رو داری! و مایا...

زن نگاهش رو به پسرک ساکت و آرومی که در سکوت گوش به حرف‌های اون‌ دو سپرده بود، دوخت و لبخندی به لب نشوند.

_ نگرانش نباش، خودم مراقب بهارکت هستم.

تهیونگ با بغض گوشه‌ی پیرهنش رو فشرد و نگاهی به زمردِ کلافه انداخت.
مرد چشم‌سبز با خیره‌شدن به چشم‌های مرطوب پسر، آشفته دستی به موهاش کشید و غرید.

_ متأسفم مادر؛ ولی من نمی‌تونم بدون تهیونگ جایی برم. اگه قرار بر رفتنه، اون هم باید باهام بیاد.

الوهیت قدمی جلوتر کشید و لب زد:

_ دستور پدرته، می‌خوای سرپیچی کنی؟

زمرد سری تکون داد و به‌طرف پسرک سفیدپوشش رفت.

_ فکر کنم اون‌قدری برای پدر ارزش داشته باشم که نخواد نابودشدن من رو بدون مایا ببینه! پس نه. یا پسرکم باهام میاد، یا من جایی نمی‌رم مادر.

مرد چشم‌سبز شانه‌های لرزون پسر رو داخل آغوشش کشید و دست‌هاش رو دور بدن نحیفش حلقه کرد.
با چنگ‌‌شدن پیرهنش لای انگشتان تهیونگ، کمرش رو نوازش و کنارش گوشش زمزمه کرد:

_ هیشش، گریه نداریم بهارک، هوم؟ من جایی نمی‌رم عزیزم.

_ سیلنوس!

_ نه مادر، نه! متأسفم...

الوهیت آهی کشید و نگاهش رو به پسرکی سرش رو داخل سینه‌ی مرد مخفی کرده بود، دوخت.

_ خودت حرف از وظایف الهه‌ها می‌زنی و بهشون عمل نمی‌کنی؟ سیلنوس... ما الهه‌ایم، نه یک انسان معمولی که حتی وظایف مقدرشده‌ای در جهان نداره و حضورش گاهاً بی‌معنیه!

❊Emerald❊Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ