40. Final Chapter

5.7K 601 124
                                    

3rd person POV

"الان بر میگردم" یونگی در حالی که پاستاش رو خورده بود و از سر جاش بلند میشد گفت و جیمین داشت به این فکر میکرد که چطوری می‌تونه بدون اینکه مشکوک باشه با جین صحبت کنه. به یونگی نگاه کرد و از اینکه یونگی بلند شده احساس وحشت کرد. امیدوار بود یونگی بتونه توی این وضعیت کمکش کنه.

"داری کجا میری؟" با چشم های درشتش به یونگی نگاه کرد و یونگی ماجرا رو فهمید. پوزخندی زد و دستشو روی موهای جیمین کشید.

"میرم تا به یه دوست کمک کنم."

"هیونگ تو یه دوست داری؟؟ کی دلش میخواد دوست تو باشه؟" تهیونگ وسط حرفشون پرید.

"مواظب باش بچه‌ی لوس ، به اینجوری حرف زدنت ادامه بده تا از خونه پرتت کنم بیرون."
یونگی بهش هشدار داد ولی تهیونگ فقط خندید و زبونشو برای یونگی بیرون آورد. جیمین هم خندید و یونگی فقط تو ذهنش گفت 'دیگه باهات کاری ندارم بچه' و بعد هم از رستوران بیرون رفت.

جیمین با جین و تهیونگ نشسته بود و حالا اونا باید جوک های بابا بزرگی و اشاره های شیرینی که جین به تهیونگ می‌کرد رو تحمل می‌کردن. جیمین تا حالا ندیده بود رئیسش با کسی اینطوری رفتار کنه و تنها کسی که باهاش اینجوری بود تهیونگ بود.

جیمین متوجه شد که افراد زیادی وارد رستوران شدن و به ساعت دیواری نگاه کرد که ساعت شش و پنج دقیقه رو نشون میداد. معمولاً مردم از ساعت هفت می‌ اومدن رستوران، ولی جیمین ترجیح داد دیگه بهش فکر نکنه. سفارشات داشتن جمع میشدن و جین رفت داخل آشپزخونه که به سفارشات برسه.

عالیه
جیمین با خودش فکر کرد.

قبل از اینکه فرصت کنه چیزی بگه دید چند تا از مشتری های دختر، بهشون خیره شدن و پیش هم پچ پچ کردن و بعد خندیدن. جیمین یکم به تهیونگی که تازه همبرگرش رو تموم کرده بود نزدیکتر شد.

"تهیونگا" جیمین با صدای آروم صداش زد.

"بله جیمین؟" تهیونگ هم متقابلاً زمزمه کرد.

"چیزی روی دندونام هست؟ صبر کن، بذار لبخند بزنم." جیمین زمزمه کرد و بعدش هم لبخند زد.

صدای خندیدن دختر ها حالا بلند تر به گوش می‌رسید.

"نه، هیچی، نه واقعا، چیزی نیست" تهیونگ باهاش شوخی کرد.

"به خدا به یونگی کمک میکنم که از خونه بندازتت بیرون اگه بهم دروغ گفته باشی!" جیمین سعی کرد صداش در حین زمزمه کردن، تهدید آمیز به نظر برسه.

"هیچی نیست ، بیا خودت نگاه کن."
تهیونگ دوربین موبایلش رو روشن کرد و اونو رو به روی جیمین گرفت. جیمین به تهیونگ و بعد هم به موبایلش نگاه کرد و بعد هم به اطراف رستوران نگاه کرد جایی که بیشتر مشتری ها بهشون خیره شده بودن. نگران بود که یه وقت دندوناش تمیز نباشن پس به تهیونگ تنه زد و موبایلش رو بهش برگردوند.

BROKEN Where stories live. Discover now