جونگکوک رفت سر کلاسش وقتی رفت تو هنوز استاد نبود سرشو طرف صندلی ها چرخوند باورش نمیشد جیمین داشت
دستشو براش تکون میداد و میگفت بیا اینجا انگار هیچی سرش نمیشد با زبون مثلا گفته بود نمیخواد ببینتش
قدماشو سمت ته کلاس برداشت رفت جاشو با پسره که زیاد با جیمین بود جاشو عوض کرد و گفت "امروز من اینجا میشینم تو برو پیش اون پسره" به جیمین اشاره کرد و جیهوپ که نمیتوتست مخالفت کنهپاشد و به طرف جیمین رفت جونگکوک پوزخندی زد به جیمین
ولی جیمین لبخندش عمیق تر کرد وهمین نشونه بود که قرار یه کاری بکنه و با اون پسر شروع کردن به خندیدن جونگکوک سرشو به طرف در داد و استاد وارد شد و سلامی به همه داد و نشست روی میزش یه کاغذ برداشت و شروع کرد به چند تا چیز نوشتن همه متعجب بهش نگاه کردن"خب بچه ها میدونین دیگه این درستون خیلی مهمه و خب من برای مدیریت بعضی چیز ها به کمک یه نفرکه مبصر بشه خب شایدم بگین که دانشجو هستین ولی خب تنهای برام مشکل میشه... خب حالا کی میخواد مبصر بشه ب..."
حرف استاد تموم نشد که جیمین دستش بلند کرد و گفت
"استاد من میخوام"
استاد عینکش درست کرد و سرشو طرف دانشجو ها داد
"موافقین"
همه یک صدا بله بزرگی گفتن ولی جونگکوک اصلا نمیخواست
میخواست دست بلند کنه و بگه مخالفه ولی فقط اون مخالف بود پس از این فکر بیرون اومدو به جیمین نگاه کرد و طرف استاد رفت و برگشت سر جاش یعنی چی توش نوشته
باخودش گفت اصلا به من چه و به استاد گوش کردجیمین نگاه گیجی به برگه ای که استاد داده بود کرد
و نشست سرجاش و به جیهوپ نگاه کرد"پسر انگار زیادی جو گیر شدم"
جیهوپ خنده ریزی کرد
"پسر تو خیلی احمقیا..."
"میدونم"
جیمین درجا تایید کرد و به برگه نگاه کرد و فکر به سرش زد
پس میتونست جونگکوک اذیت کنه جیمین خودش باورش نمیشد که چرا به کسی که کوچک ترین اهمیت بهش نمیده
و حتی با زبون خودش گفته بود که ازش خوشش نمیادپس چرا دلش میخواست طرفش بره
سرش به تخته داد کی تخت پر شده بود سریع شروع کرد به نوشتن چیز های که حتی نمی دونست چی هست
حتما باید بعدش به جیهوپ میگفت که براش توضیح بده....
بلخره زنگ خورد و استاد رفت جیمین احساس میکرد انگشتاش بریده شده نفسی بیرون داد
جیهوپ هنوز داشت مینوشت یکی زد تو سرش"بسه پسر"
جیهوپ انگار نه انگار نوشت جیمین با تعجب نگاهش کرد
دفتر خودش جلو جیهوپ گرفت که براش بنویسه حالا که داره مینویسه جیهوپ آروم ریلکس دفترش و خودکاراش جمع کرد
YOU ARE READING
𝗟𝗜𝗙𝗘 𝗪𝗜𝗧𝗛𝗢𝗨𝗧 𝗠𝗘
Adventureجونگکوک فکر میکرد همیشه قراره زندگیش به روال عادی پیش بره تکراری و بدون هیچ چیز جدید البته فکرش این بود تا زمانی که یک پسر با موهای صورتی و قد کوتاهی اومد توی زندگیش و زندگیش تغییر داد ... جونگکوک دیگه باور کرده بود همه خوشی هاش فقط تایه مدت هس...