جیمین و جیهوپ از وقتی رسیده بودن
داشتن مینوشتن
درسته جزوه خوب بود
اما به نظر جیمین واقعا چیز مسخرهای بود چون انقدر مینوشتین که دستشون بشکنه اخرشم
همش از روی کتاب بود
از فکر کردن دست کشید و چیز های که استاد روی تخته نوشته بود و نوشت***
بلاخره کلاس تموم شد و فقط یک
کلاس مونده بود اونم قرار بود پروژه ای که انجام داده بودند رو نشون استاد بدنو در باره اینکه حتما گروهی بوده هم میپرسید یعنی هر صفحه ای که از پروژه که داده بودن دستش و بخش های که مثلا جونگکوک انجام داده بود و ازش بپرسه یا مثلا بخشی جیهوپ توضیح میداد
بعضیاشو جیمین
و بعضیاشو سهون یا سوهیون گروه جیمین زود تر تموم شد و نشستن و به بقیه که انحام داده بودن گوش دادنکل اون کلاس فقط گوش دادن
و صد البته گروه جیمین نمره کامل از پروژه گرفتن
و همیت باعث شده بود که
همه ازش تشکر کنن"جیمینی ممنون"
"ممنون پسر"
"دمت گرم جیمی"
با ترتیب سهون و سوهیون و آخر جیهوپ از جیمین تشکر کردن جیمین هم در مقابلشون لبخندی زد و ادای احترام کرد جیمین نگاهی به جونگکوک کر یعنی میخواست
واقعا جونگکوک میخواست از جیمین تشکر کنه
ولی جیمین که بعید میدونست الان واقعا خسته بود
وگرنه گیر میداد به جونگکوک که چرا تشکر نکردهولی واقعا خسته بود جزوه و کتاباشو توی کیفش گذاشت به سمت جیهوپ که کنار در کلاس
منتظرش بود رفت"ممنونم جیمین"
جیمین سرشو چرخوند ببینه گوشاش درست میشنوه اونم جونگکوک بگه
"چیی؟"
جونگکوک که تشکر خودشو کرد و از درکلاس رفت بیرون اما اینجاش جالب بود که جیمین جون گرفته بود و با لبخندی دنبال جونگکوک راه افتاد میخواست دوباره کلمه جادوی از زبون جونگکوک بشنوه
"جونگکوک چی گفتی من نشنیدم"
جونگکوک همچنان با چهره ای که توش تغییری ایجاد نشده بود راه میرفت
و به حرفتی جیمین کوچیک ترین اهمیتی نمیداد چون یک بار گفته بود البته جیمین خوب میدونست قرار نیست دوباره از زبون جونگکوک بشنوه"سلام"
جیمین و جونگکوک چشماشون به جلو دادن
جیمین تعجب کرد چون تابحال این پسر ندیده بود پیش جونگکوک"اووو.. جونگهینم سان جونگهین"
جیمین تعجب هنوز کرده بود چون انگار این پسر با اون بود پس لباشو از هم باز کرد
"سلام پارک جیمینم"
جونگهین دستشو تو ست جیمین گرفت
"خوشبختم جیمین... دوست جونگکوکی؟ "
YOU ARE READING
𝗟𝗜𝗙𝗘 𝗪𝗜𝗧𝗛𝗢𝗨𝗧 𝗠𝗘
Adventureجونگکوک فکر میکرد همیشه قراره زندگیش به روال عادی پیش بره تکراری و بدون هیچ چیز جدید البته فکرش این بود تا زمانی که یک پسر با موهای صورتی و قد کوتاهی اومد توی زندگیش و زندگیش تغییر داد ... جونگکوک دیگه باور کرده بود همه خوشی هاش فقط تایه مدت هس...