‌خوشگذرونی:پسر آشنا

178 19 3
                                    

واقعا عذر میخوام هر کاری میکردم آپ نمیشدن اما جبران میکنم 🩵راستی امتحانا چطور بود؟
حمایت یادتون نره خواهشا چون پارت بعد در صورت نبود حمایت گذاشته نخواهد شد! اگرم بزارم شاید پایانشو به طرز بی رحمانه‌ای غمگین تموم کنم😈😶
**************************************
ویو جنی: من در ویلا رو بستم و دویدم سمتشون. بهشون که رسیدم وایستادم و سلام کردم. لیسا و دخترا جواب سلاممو دادن. بعد لیسا ما رو بهم معرفی کرد. چطور بگم...انگار شخصیت های مشابه ای داشتیم و باهم خوب کنار میومدیم. باهم دست دادیم که منم گفتم:

_منم جنیم، خوشبختم دخترا :)

جیسو:

+واو اسمت چه خوشگله عین خودت

_بابا خجالتم ندید دیگه(خنده)

رزی:

×خوشبختم دختر هات(چشمک زد)

_یاا با اون چشمکت که فکرای بد بد زد به سرم

×جووون...چی مثلا؟(دوباره چشمک)

_با این حساب به جیمین خیانت میکنی بیب

×جعر (خنده)

ویو راوی: بلاخره دخترا بعد آشنایی و مسخره بازی تصمیم گرفتن برن خونه. جنی و رزی هی باهم میخندیدن، لیسا هم باهاشون می‌خندید، جیسو عم داشت با تلفن با مامانش حرف می‌زد و بلاخره بعد ده دقیقه راه که اندازه یه دنیا براشون خوش بود به خونه رسیدن.

ویو لیسا: وقتی رسیدیم خونه طبق معمول پسرا داشتن راجب نقشه ای که کشیده بودن حرف میزدن...احتمالا دوباره قراره کوک شبا خونه نباشه و با افرادش ماموریت انجام بده و تو اتاقش اسناد رو چک کنه...دلم،نمیخواد انقدر خطرناک باشه و همینطور خشن...
اهم بلندی گفتم که پسرا به سمتمون برگشتن. گلومو صاف کردمو گفتم:

_عام...این دوستمه..جنی! قراره این چند روز اینجا بمونه تا یذره خوش باشیم البته اگه بعضیا بزارن.

جنی رو با دستم جلو کشیدم که سلام داد و خودشو معرفی کرد.
جین و جیمین که تا الان ساکت بودن و گوش میکردن حالا لبخندی کمرنگ رو لبشون بود. خودشونو معرفی کردن و با جنی دست دادن.
یه چیزی تو تهیونگ واقعا برام عجیب بود اونم این بود که تا چند دیقه پیش بی حوصله بود اما الان معلوم بود حالش جا اومده...نکنه... نه بابا عمراا

ویو تهیونگ: دوباره بحث یه ماموریت خسته کننده دیگه بود. بحث کم کم داشت تموم میشد که یهو در باز شد و دخترا داخل شدن. دوباره نگاهمو به جین دادم که لیسا اهمی بلند گفت و باعث شد نگاش کنم. جنی اینجا بود! طبق گفته لیسا انگار قرار بود تا وقتی جین و جیمین اینجان اونم اینجا باشه! واقعا بهتر از این نمیشد!
خیلی خوشحال شدم و لبخند عمیقی زدم که با نگاه معنا دار لیسا به خودم اومدم و باز پوکر شدم.

ویو لیسا: بعد خوردن یه شامِ مفصل دخترا پیشنهاد کردن بریم بیرون و آخر گردشمونم به بار بریم و به مناسبت عروسی منو کوک بنوشیم. پیشنهاد خوبی بود.
منو جنیم خیلی وقته بیرون نرفتیم.
جیسو:

𝙮𝙤𝙪𝙧 𝙨𝙝𝙖𝙙𝙤𝙬Where stories live. Discover now