انقدر متاسفم که اصلا خجالت میکشم پارتو آپ کنم... بچها من اکانتمو از دست داده بودم باورتون میشه؟🤧😭 ۳ تا پارتم نوشته بودم اما همشون پرید:)) الان دوباره دارم مینویسمشون ....سعی میکنم تند تند پارت بزارم باشه؟:)
اون یکی فیکمم حمایت کنید زیباها
ووت و کامنت یادتون نره
-------------------------------------------------------------ویو لیسا:
ساعت ۹ صبح بود که با حس پرتوهای آفتاب روی پوستم و صدای کلاغ هایی که غار غار میکردن کم کم چشمامو باز کردم.
دستی به صورتم کشیدم.
هنوزم از دیروز حس خستگی داشتم.
کش و قوسی به بدنم دادم و بلند شدم.
سعی کردم دیشبو یادم بیارم اما هیچی یادم نميومد...فقط انگار...صبر کن! دیشب فکر کنم اتفاق بدی افتاده که پسرا اومده بودن!
نگاهی به اتاقی که توش بودم انداختم.
اتاقه کوک! بازم تعجب کردم...پس خودش روی کاناپه خوابیده؟
اما از چروک رو تختی معلومه که اشتباه میکنم!
نه نه اشتباهه. به نحوی سعی داشتم خودمو گول بزنم اما بی فایده بود.
هر چقدر نگاه کردم کوک رو ندیدم.
قرار بود برن عملیات...هه ... بعید میدونم به این زودی برگردن.
سعی کردم به چیزی فکر نکنم پس رفتمو بعد از شستن صورتمو مسواک زدن، موهامم شونه کردم و راهی طبقه اول شدم.
به صحنهای که دیدم واقعا برگام ریخته بود!
همه سر میز غذاخوری منتظر من بودن!
رزی با دیدن من داد زد:_لیسا صبح بخیرر! بشین اونجا پیش کوک صبحونه بخوریم
با تعجب به کوک که حالا نگاهش روی من بود نگاه کردم.
جواب دادم:+صبح توام بخیر! اِهم...باشه
رفتم کنار کوک نشستم و صبحونمو با اشتها خوردم.
جیمین:×رزی و جیسو امروز قراره بریم خونه ها رو ببینیم که فردا شروع کنیم کم کم بریم.
جین سرشو با نشونه تایید تکون داد و اضافه کرد:
_یذره راحت میشین
با لقمه تو دهنم سریع گفتم:
+نه نه اتفاقا اگه بمونید راحت تریم...چرا اینهمه عجله دارید؟
جیسو ایندفعه در جواب من گفت:
_آخه نمیشه که همش اینجا بمونیم بلاخره باید خونهمونو ردیف کنیم...
خنده ای کرد و ادامه داد:
_ نترس ما همیشه میایم دیدنت توام باید بیایااجنی که تا الان ساکت بود آروم لب زد:
×نمیشه بیشتر بمونید؟ تازه داشت خوش میگذشت آخه
رزی و جین از معصومیت جنی خندیدین که رزی گفت:
_نترس بابا ما همین بغلیم...اصلا بیا باهم زندگی کنیم
جنی لبخندی زدو گفت:
×پس منتظرم باشید
تهیونگم گفت:
+منم میام باهاتون ببینم خونه های اطراف چجورین شاید برای معامله به دردمون خورد.
کوکم در جوابش گفت:
YOU ARE READING
𝙮𝙤𝙪𝙧 𝙨𝙝𝙖𝙙𝙤𝙬
Fanfiction(( سایه تو )) شیطان هم یه فرشتهست. کاپل: لیسکوک، تهنی،جیرز،جینسو