ᣟᴘᴀʀTᣟ⋅¹⁵⋄⋅

294 49 376
                                    

ناتوانی، در برخی از موارد می‌تونه واقعاً رو مُخ و تا حدودی تنفر برانگیز باشه. خصوصاً اگه از اون دسته آدم‌هایی باشی که در نظرش 'نشد' برات بی‌معنا باشه و معتقد باشی که از پس انجام هر کاری برمیای!
دو برادری که یکی‌شون به نرده‌ی تراس تکیه داده بود و اون یکی هم رویِ مبل تک نفره نشسته بود؛ جزو همین آدم‌ها بودن که در نظر هر دو، کاری نبود که نتونن از پسش بر بیان. اما الان اونقدرام به این عقیده مطمئن نبودن. چون هیچ‌کدوم واقعاً نظری نداشتن که چطوری می‌شه گریه‌ی یه امگای فسقلی رو بند آورد!
خصوصاً وقتی اِنقدر مظلوم یه گوشه‌ی مبل مچاله شده بودو آروم فین‌فین می‌کرد.

جیاهنگ فقط می‌تونست اخم کنه و دستور بده. کریس هم فقط زورگویی بلد بود. که با تاسف هیچ کدوم از این دو مورد فعلاً کارساز نبود. چون همین دقایقِ قبل، جیاهنگ فقط چند ثانیه با یه اخم غلیظ به امگا نگاه کردو بعدش، نه‌تنها گریه‌ش بند نیومد؛ بلکه سکسکه هم به صدای هق‌هق‌هاش اضافه شد.
کریس دید اَبروهای خوش‌فرم برادرش بعدِ بلند شدن سکسکه‌ی اون موش زشت، چطور از هم فاصله گرفتن. شاید حتی یه رد خیلی کم‌رنگ از دستپاچگی رو هم می‌شد تو حرکاتش دید. و دیدن چنین وجه‌‌ی از جیاهنگ، حس خوبی بهش می‌داد. مثلاً، فقط کریس نبود که عرضه‌ نداشت گریه‌یِ یه امگای لاغر مردنی رو بند بیاره.

اون آلفای مغروری که فقط با نگاهش لرزه به اندامِ طرف مقابل می‌نداخت هم، تو برخی چیزها ناتوان بود. خیلی هم ناتوان!

گریه‌ی جونمیون تقریباً بند اومده بود و مثل دقایق قبل هق نمی‌زد. اما قطرات سمجِ اشک‌، همچنان پوستِ لطیفِ گونه‌های تب‌دارش رو مرطوب می‌کردو از بازدم لرزونی که از میونِ لب‌هاش خارج می‌شد، معلوم بود هنوز یه توده‌ی کوچیک راهِ گلوش سنگینی می‌کنه و منتظرِ یه تلنگر دیگه‌ست تا اون رو هم بندازه بیرون!
که با تأسف، هیچ کدوم از اون دو نفر قصد نداشتن اون تلنگری باشن که جونمیون برای شکستن بغضش بهش نیازمنده.

چون همین حالاشم جفت‌شون حسِ دزدی رو داشتن که به قصد دزدی سعی داره یه بچه رو با دادن یه بستنی گول بزنه؛ و دقیقاً جایی که قصد داره اون بستنی رو به دست‌های کوچیک اون بچه بسپره، بستنی از دستش بیوفته و اون بچه هم با هم آبِ دهنِ راه افتاده‌ش به خاطر از دست دادن طعم لذیذ بستنی بزنه زیر گریه و حالا اون دزد هم هیچ جوره نمی‌دونه چطوری باید گریه‌ش رو بند بیاره.
پس فقط می‌مونه فرار؛ همین‌قدر بدبخت و ناتوان!

جیاهنگ بعد از اینکه سکسکه رو هم به گریه‌ی امگا اضافه کرد، ساکت یه گوشه نشست تا با یکم تفکر، راهی برای بند آوردنِ گریه‌ی جونمیون پیدا کنه. هرچند که تا هنوز به نتیجه‌ای نرسیده بودو امگا هم کم‌کم داشت آروم می‌شد. از جیاهنگ که بگذریم؛ کمی اون‌ورتر، کریسی که ساکت یه گوشه ایستاده بودو نامحسوس پوسته‌های لبش رو می‌کند، داشت یه حس مزخرف رو تجربه می‌کرد به اسم عذاب وجدان!
تا قبل از ورودش به تراس، حالِ اون امگا خوب بود. اما همین‌که کریس پاش رو به این‌جا گذاشتو تصمیم گرفت با برادرش هم بازی بشه، سرخی گونه‌های امگا از شرم به گریه مبدل شد.

⋅⋄⋅ᣟsLᴀVᴇᣟ⋅⋄⋅Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang