جونگکوک سرش رو از بیرون داخل اتاق کرد و چیزی که تهیونگ دید، یه صورت سفید، موهای بلند مشکی و شلخته طور، چشم های تیله ای درشت شده، و مهم تر از همه یه جفت گوش سفید خرگوش!
تو ذهن تهیونگ:
≪وایسا ببینم چییی؟ یه جفت گوش؟ مگه اون موجود پرستیدنی تر از اینم میشد؟ جونگکوک یه هیبرید بود؟ وای خدااا چقدر این موجود خوشگلهههه!! هصخیاذژپزکچصجیخهزذ. یدهیتیتینق بتبتدبدین≫_جونگکوک..؟
_اره خودمم تهیونگ شی
_تو ... یه هیبریدی؟
_آره خب، میترسیدم بهتون نشون بدم چون فکر میکردم شما هم مثل بقیه ازم متنفر شین...
_کییی همچین غلتی کرده؟؟ خودم قطعه قطعه اش میکنم!
_آروم باشین تهیونگ شی، چیزی نیست من به این جور چیزا عادت دارم...
_عمرا! حالا بگو کوک، چی شد اومدی اینجا کاری داشتی هانی؟
جونگکوک با شنیدن کلمه «هانی» از زبون تهیونگ، خجالتی شد و کمی به داخل اتاق اومد و تهیونگ تازه لباس جونگکوک رو دید. اون لباسش رو عوض کرده بود. یه تیشرت مشکی تا زانوهاش پوشیده بود، بدون هیچ شلواری با جوراب های مشکی کوتاه بلند و موهای بلند و شلخته طور، که هارمونی زیبایی میساخت.
جونگکوک بالاخره به حرف اومد و با خجالت گفت؛
_امم ببخشید، میگم که چیزه... اومدم اگه مشکلی ندارین یه ذره حرف بزنیم...
_حتما کوک، و اینکه لازم نیست جمع ببندی منو موقع صحبت!
_خیلی ممنونم تهیونگ.. خب چی بگم، جیمین خوابه و من میخواستم واقعا راجب این موضوع با یه کسی صحبت کنم...
_حتما به تمام صحبت هات گوش میدم
_تا حالا شده دلت بخواد یه کس دیگه ای باشی؟ یا به کسی حسودی کنی و آرزو میکنی جاش باشی؟ خب الان منم تجربه کردم..
تهیونگ با شنیدن اون حرف ها، قلبش درد گرفت و دلش برای جونگکوک خیلی سوخت؛ اون پسر هنوز خیلی بزرگ نبود و شنیدن اون حرف ها ازش، خیلی ناراحت کننده بود. میتونست با تمام وجود، درکش کنه!
_جونگکوک، واقعا درکت میکنم، خیلی احساس بدیه، واقعا! اما میشه بدونم چرا باید اخه همچین احساسی کنی؟...
_همیشه از طرف خانواده و دوستان و آشنایان مسخره و طرد شدن، اهمیت نداشتن، بی مصرف بودن، احساس اضافی بودن و حتی همین هیبرید بودنم!
ESTÁS LEYENDO
My bunny 🐰 | Vkook
Fanficجیمین،پیش داییش ، تهیونگ زندگی میکنه.چی میشه اگه یه روز دوست صمیمیش،جونگکوک رو به خونشون دعوت کنه و اتفاقاتی بین داییش و دوستش بیوفته؟.. Genre: smut,slice of life,romance Couple: Vkook Writer: Ara #1 vk